همایش فرزادگان

موضوع همایش:فرزادگان(اندیشه ای درباره روان ایرانی) همراه با رونمایی از کتاب فرزادگان- نوشته معین کمالی و نفیسه حشمتی مولایی
تاریخ برگزاری همایش: هشتم شهریور یک هزارو چهارصد و سه
مقاله وگزارش: سایه داورزنی(پژوهشگر علوم انسانی و هنر)

سخنرانان :
معین کمالی- فیلسوف، نویسنده و احیاگر فلسفه مشاهده و روانشناسی ایرانی
میثم سفید خوش-فیلسوف، استاد فلسفه دانشگاه، پژوهشگر و گردآورنده ایده دانشگاه
حمیدرضا قلیچ خانی-استاد هنر ایرانی- اسلامی، خوشنویس و تاریخ نگار هنر
محمدرضا(فرهنگ) زمانی درمزاری- وکیل دادگستری، استاد حقوق دانشگاه، مولف و فعال اجتماعی

مفاهیم ویژه:

قشر(معین کمالی)
دارای هویت مشخص است که می توان از آن توصیف دقیق داشت که با توجه به نگرش های شناختی، احساسی، و رفتاری شکلی منسجم از آن را می توان یافت. اما در وضعیت گسیختگی یا پاره پاره شدن الگوریتم منسجم اجتماعی بدون تعهد به نگرش مشخصی به تولید چهار عمل نائل شده است، گویی که متخصص دانشمند جامع الاطراف نیست بلکه “ویژه¬کار” است که از مفاهیم روند های کلی چشم می پوشد. صوفی زمانه¬زده در وحدت و کثرت نمی زید، بلکه ساز و کار دفاعی با توجیهات علمی روز جهت ترک فعالیت های اجتماعی دارد و روشنفکری که از زمانه خود بالاتر نمی رود و نسبت به گذشته از موضع نفرت یا تعصب می نگرد. کسانی که زمانه خود را ما فوق همه زمانه های می پندارند، نوعی خودشیفتگی فراموشی¬ساز زمان! و عامی که در نسبت نزدیک خود با متخصص واکنشی است به ضرورت های همرنگ ساز.
( مسئله اعتراض به این چهار به مثابه قشر نیست بلکه اعتراض به سالاری هر یک از اینهاست)

مقدمه:

این مقاله در راستای دغدغه همیشگی ای درباره مسئله ایران و فرهنگ آن، پس از همایش فرزادگان که توسط همراهان اوروانه( فرآیند روان¬شناسی ایرانی) برگزار شد و جریان اندیشه¬برانگیزی که توسط سخنرانان آن پدید آمد به نگارش درآمد. به نظر می رسد آنچه بیش از هر چیز درباره سرزمین ایران ضرورت پرداختن و فریفتارزدایی دارد، از آنجا که این دو، پدیدار روان و ادراک انسان هستند مسئله «فرهنگ و زبان» است ما نیازمند این هستیم که در یک کار علمی دقیق، بدون هرگونه سوگیری و جانبداری خاص به این موضوع بنگریم و آن را مورد سنجش قرار دهیم. ایران به مثابه سرزمین مادری و یکی از خاستگاه های زبان جهان همیشه مورد مهر و غیرت من بوده است ولی به مثابه یک مفهوم دغدغه ای دائمی و نیازمند واگشایی و نقد و بازنگری. از این منظر می توان آن را به میدان سنجش آورد و در زمینه های هنر، فرهنگ، تاریخ و جامعه شناسی و… مورد پرسش قرار داد و در این صورت است که سرزمین یک فرد همیشه می تواند در زندگی و هستی او حضور داشته باشد. احسان یارشاطر یکی از بزرگترین پژوهندگان و فرهیختگان ایرانی در پاسخ به این پرسش که: «هیچ دلتان برای ایران تنگ می شود؟» پاسخ قابل تاملی می دهد: « الان نه زیاد! علتش این است که من هیچ وقت خارج از کار ایران نبودم، چون تمام کارهای من با ایران ارتباط دارد… بعد هم می دانید! وطن بیش از آنکه خاک و دره و رود و کوه و آسمان باشد، واقعا«فرهنگ» است… بله به عنوان وطن زبان فارسی، ادبیات فارسی، شعر فارسی و فرهنگ ایران به طور کلی وطن من است و من هیچ وقت دور از این وطن نبودم…». آنچه مبرهن است تا یک شکل به مثابه مفهوم تعلیق نشود نمی توان نگاهی خارج از تعصب و جهت گیری به آن داشت. یکی از مسائل بسیار تامل برانگیز درباره این سرزمین که در جهان به شعر و ادب و فرزانگی و نکویی و فلسفه شهره است، همین نظام فرهیختگی و فرزادگی است که مطابق اسطوره ها و منابع تاریخی در ذات فرهنگ این سرزمین است. و ما در این مقاله این واژه به عنوان یک مفهوم مورد واکاوی و بازخوانی قرار خواهیم داد تا شاید دغدغه¬مندی ها در این مورد سمت و سوی نویی بیاید.
مسئله فرزانش یا حکمت امروزه شاید کم بسامدترین حوزه توجه دانشمندان و فضاهای دانشگاهی باشد. در دوران معاصر علم، به ویژه در حوزه های فنی و تجربی، رو به سوی تخصص گرایی های مفرط و واژه دقیق تولید برای دانش های کاربردی و عملی بدون بنیان های تفکری و اندیشه ای در حرکت است. دانشگاه در این زمینه نقش شایان توجهی دارد از آن رو که خود تبدیل به نقطه ثقل تولید محتوا، این واژه نامتنجانس و بازساخته شده در زمانه جدید گشته، که تولید، که امری صنعتی و مهارت های یدی است و نیاز به تفکر ندارد را به محتوا چسبانده و در حوزه تعاملات دانشی مورد استفاده قرار می دهد. یکی از عوامل اساسی این روند، تغییرات سریع زمانه دیجیتال و بازار داغ لیبرالیسم است که توجه به نتایج علمی بدون توجه به فلسفه آن و سودآوری فوری دانش را مرکز توجه و تبلیغات خود قرار داده است که به نظر می رسد از پیامد های ظهور مدرنیته و انقلاب صنعتی و بعدها انقلاب اطلاعات است. در رودیکرد حال حاضر جهان، ارزش دانش به میزان تاثیر گذاری آن در زندگی روزمره و تولید کالاها و خدمات اندازه گیری می شود و از فرزانش و حکمت، که به تفکر عمیق درباره پرسش های بنیادین هستی می پردازد و اساس هر دانشی و ذات و خاستگاه کردار آنسان است خبری نیست. حضور تک جانبه و غالب حوزه های فنی و علمی وابسته به زمانه و محصولات تکنولوژیکی که هر روز با سرعت بیشتری جای انسان و کارکردهای انسانی را تصاحب می کنند، بر خو و رفتار و کنش های انسانی تاثیرات قابل توجهی گذاشته و منجر به ساخت فرهنگ جدیدی شده است که به نظر می رسد توجه افراطی انسان به محورهای خودسویانه هدایت کرده است و او را از رویارویی با فرهنگ و زبان خویش و بنیان های تفکری نیاکان و فرزانگان باز می دارد. انسان این زمانه دنباله رو نظریات علم زده و تماما مادی گرا، فنی و تخصصی است به شکلی که مانند ربات های برنامه ریزی شده ای همزمان با کوچیکترین تغییرات لحظه ای تکنولوژی و فن آوری جدید، به روز رسانی می شوند، بدون اینکه از خاستگاه فرهنگی و زبانی خویش چیزی به یاد آورند.
در این همایش با محوریت “فرزانش” و با حضور چهار تن از استادان حوزه های مربوطه، به این مسئله ها پرداخته شد:
۱-بررسی فرایند های واپس ـ رانده شده(فراموش شده) در سیر تطور فرهنگ ایرانی با توجه به روان گسیختگی جامعه به چهارپاره متخصص، صوفی، روشنفکر و عامی- معین(سید مهدی) کمالی
۲-نسبت فرهیختگی و دانشگاه ( راه حل سوم و دیالکتیک هگلی )- میثم سفیدخوش
۳-نسبت قشرهای هنری در ادوار گوناگون تاریخی و مفهوم فرهیختگی- حمیدرضا قلیچ¬خانی
۴- نسبت فرزانگی و دادگری- محمدرضا زمانی درمزاری

چهار کارگزار-معین کمالی

یکی از مسائل اساسی که امروزه در سطوح آکادمیک با آن رو به رو هستیم تخصص زدگی و علم زدگی است. این پدیده در محیط های آکادمیک و دانشگاهی که طبق تعریف دانشگاه نقش مهمی در پرورش نیروی تفکر و خلاقیت دانشجویان باید داشته باشند، تبدیل به عامل اصلی و مهمی در سترون شدن اکثر آنها و تثبیت در سطح دانش و اطلاعات شده و راهی به بینش و حکمت نمی یابند و به صورت خروجی های چهارچوب بندی شده ای توسط برخی استادان از فضای علمی خارج شده و وارد اجتماع می شوند. «تخصص زدگی» به وضعیتی اشاره دارد که فرد به شدت در یک حوزه خاص از علم یا دانش متمرکز شده و در آن حوزه مهارت بالایی بدست آورده است، اما درک و شناخت گسترده تر و فرا رشته ای(بینش جامع) درباره آن ندارد. چنین فردی تنها می تواند در حوزه دانش و اطلاعات و تجربه هایی در همان زمینه ها کار و گفتمان علمی انجام دهد و توان ورود به ساحت نقد و تحلیل و خلق ایده با نظریه ای جدید را ندارد. و همینطور در مورد «علم زدگی» به نوعی از نگرش اطلاق می شودکه تنها علم و رهیافت های علمی را به عنوان ابزار شناخت معتبر قلمداد می کند و فلسفه، حکمت و دیگر ابعاد انسانی را محل اعتبار نمی داند. در بسیاری از دانشگاهها و فضای علمی شاهد هستیم که استادان تکنیکی و فنی در همه عرصه های علمی و هنری و فلسفی حتی، با تمرکز بر تکنسین ساختن از دانشجویان، موجب غفلت آنها از هدایت ذهن و روان به سوی تفکر و تعمق درباره علومی که می آموزند، می شوند و این مسئله حتی بر رویاروی شدن آنها با مسائل و مشکلات و موانع زندگی نیز تاثیر مستقیم و مخربی دارد از آن حیث که ذهن آنها تک سو نگر و تثبیت و محصور شده در فضای تخصص، توان تشخیص و یافتن راهها و امکانات بی نهایت زندگی را از دست می دهد و در تنگناهای علمی محدود و کوتاه ذهن تخصصی شده خود، احساس ناتوانی و ضعف کرده و ناگزیر به راههای علمی دیگری پناه می برد، در حالیکه نمی داند که هرگز نیاموخته که قامت علم تنها تا حد خاصی قابل دسترسی و یاریگر اوست و زمانی که پای احساسات عمیق و مفاهیم اصیل زندگی مانند مرگ، آزادی و عشق در میان باشد، هیچ تک سلولی و آمیبی و معادله و ریاضیاتی و تکنیک و سبک هنری به تنهایی کاری از پیش نمی برد. و اخلال در کار روان و جریان زندگی اینجا اتفاق می افتد…و این طبیعی است که اذهانی در این نظام های فکری تخصص زده رشد می کنند، دچار فقدان بینش کل نگرانه نسبت به امور زندگی فردی، تحصیلی و شغلی شوند و در هرکدام که باشند از سایر وجوه غفلت کنند و ناگزیر بر سکوی اخلاق علمی و رابطه ای مناسبی نیز نخواهند ایستاد چرا که در تعارض پیچیده ای از الزامات تعهدی چندگانه گرفتار خواهند شد و در نهایت ناگزیر از باطل کردن تعدادی برای انتخاب یکی و سلب احساس آزادی در پژوهش های درخور پویایی خواهند شد. همین مسئله منجر به ناتوانی در نوآوری و خلاقیت های روان می شود و فرد را تبدیل به رباتی پیروی کننده با خشم های فروخورده بسیاری خواهد کرد که در ساز وکارهای دفاعی بسیار پوشانده می شود اما احساس آزادی و توانمندی و عشق که به تعبیر معین کمالی مطلق کلمات انسانی اند،که عامل اصلی عزت نفس و جریان حیات پویای اوست را از او سلب می کند.
در بخش آغازین همایش، معین کمالی فیلسوف، نویسنده و روانکاو، درباره فرایند های واپس ـ رانده شده(فراموش شده) در سیر تطور فرهنگ ایرانی با توجه به روان گسیختگی جامعه به چهارپاره متخصص، صوفی، روشنفکر و عامی( نگاهی برون قشری ) سخن راند. او روانکاوی است که با نگاه فلسفی به روان انسان پرداخته است و فیلسوفی که اندیشه فلسفی خود را تحت عنوان « مشاهده به مثابه بن» نگاشته و بر این اعتقاد است که بنیان و بستر هر علمی بر فرزانش استوار است. حکمت و فرزانش یکی از موضوعات پایه ای در مباحث فلسفی و علمی اوست. در این همایش این مسئله را اینگونه بیان کرد که: «امروزه دانش و فرزانش یا حکمت، در مدار سودجویی و ظاهر پرستی در میان نافرهیختگان مطیع زمانه زده، کسانی که روح زمان را فروتنانه نمی پذیرند و تنها به زمانه و دوران حیات خویش وابسته اند». او معتقد است که اینان (نافرهیختگان) با مهارت آموزی های کارگری منفعلانه و نه اصالت راستین اصحاب علوم انسانی که نیازمند خودسازی ژرف و ره پویی فراسوی وابستگی های خانگی و قومی و قبیله ای است، عمل می کنند و اینگونه است که با این چیرگان مطیع، راه های ژرف کاوی این فرهنگ بسته و مهجور گشته است. در این جایگاه، دغدغه ایشان فرهنگ زمانه خالی از اندیشه و تفکر در پس این علم زدگی است. در همین راستا با نگاه خاص فلسفی و جامعه شناسانه و روانکاوانه خویش به تحلیل پیچیدگی های فرهنگی و اجتماعی ایران نیز پرداخته و به پدیده هایی اشاره می کند که در جریان های تاریخی و گذار فرهنگی و همزمان تاثیر روح زمانه در جامعه ایرانی بصورت اخص و جوامع جهانی به صورت اعم، به پدیده ها و اصالت هایی اشاره می کند که دچار فراموشی درشت (واپسرانی شدید) شده و یا به حاشیه رانده شده اند. در باب روان گسیختگی، به عقیده او «زمانه زدگی» آفت جامعه ای است که چهار شخص(کارگزار) درآن عامل واپسرانی زمان، تاریخ و سنت هستند. نخست متخصصی که «پاره سهم» مطالعاتی خویش را که ویژه کارانه توسعه بخشیده و با هم گرایشان و هم سنخان خویش همراهی نموده به تفسیر کل زندگی تعمیم می دهد و جهان، خدا و هستی و اصول زندگی را که همگی در گلان نگری منزلت داشته اند را به ویژه کاری( تخصص) خود تقلیل می دهند؛ دوم آدمیان عامی که در کمین همرنگی با جامعه و رسانه های غرض ورز برای هر واکنش خالی از اندیشه آماده اند، سوم کسانی که بر سبیل عرفان های ساختگی مدعی دانش مختصات هستی اند و برای همه چیز جهان توضیح و تفسیری التقاطی دارند، گاه از فیزیک، گاه از معنویت … و هرگز ایستاده بر روح «نمیدانم » خویش نیستند؛ و چهارم روشنفکری که خردش از زمانه خویش فراتر نمی رود و با هر پیشینه و سنتی سر ستیز وگریز دارد، چه بسا دانایان زمانه خویش را مافوق دانایان و فرزانگان گذشته می داند. یعنی نوعی خودشیفتگی زمانه زده که ریشه های فرهنگی خویش را از هر خیز نوزایی می تاراند .
بر این طریق، گویا معین کمالی به نوعی از بحران هویتی در جوامع انسانی سخن می گوید که حاصل عدم حضور فرزانش و حکمت و اندیشه است. بحران هویتی که در جوامع به دلیل حضور تناقض های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی زمانه، تحت تاثیر تغییرات سریع و ناهمگون در عرصه های سنت و مدرنیته و مسئله هویت فردی و گروهی، هرج و مرج های نظریه ای را سبب شده است که به شکل نشخوارهای فکری نزد همه کس و همه قشر دست به دست می چرخد و این ظرف آشوب زمانه را بیشتر هم می زند و افسوس که جای عامل وحدت بخش حکمت که بنیان زیرساخت های روانی و فرهنگی انسان است، در این میانه بسیار خالیست.
او در این راستا راهکار را در نگاه به گذشته با هدف بازنگری و بازخوانی سنت اصیل گذشتگان و نوزایی فرهنگی می داند. از آنجایی که هسته هر فرهنگ، زبان آن است و فرهنگ و زبان به عنوان ابزارهای کلیدی در فهم و بازسازی هویت جامعه نقشی محوری دارند، پس فریفتارزدایی از فرهنک زبانی و بازیابی ریشه واژگان اساسی و تعیین کننده ای که در جریان واپسرانی فرهنگی و تاریخی کارکرد حقیقی و فطری خود را از دست داده اند و یا دچار تغییر شده اند و یا بخش های اساسی زبان که غرض ورزانه به حاشیه ها رانده و به فراموشی سپرده شده اند، در این راه هدایت¬گرند. این بازنگری و بازخوانی سنت ها و شناسایی دقیق اصالتمندی، به معنی بررسی انتقادی و بازتفسیر میراث گذشتگان با توجه به وضعیت و چالش های دنیای معاصر است. چنین رویکردی بر پایه نگاه مبتنی بر حکمت و فرزانش می تواند به احیای هویت فرهنگی و اجتماعی ما یاری رساند و به جامعه امکان شناخت و بازخوانی و احیای سنت های مناسب را با روش های خلاقانه و نو بدهد و به شأن و جایگاه حکمت و دانش پی ببرد تا بتوان از این طریق به تقویت و انسجام اجتماعی و روانی وکاهش روان گسیختگی کمک کرد.

نسبت فرهیختگی و دانشگاه- میثم سفیدخوش

از آنجا که سخن درباره فرزادگی و خرد و حکمت است، و یکی از مهمترین مکان هایی که ظاهرا به هر دوی این واژه ها مرتبط می شود دانشگاه است، سخن ناگزیر همچنان در این حوزه ادامه یافت. دانشگاهها، همواره نقشی بنیادین در شکل دهی به اندیشه ها، تربیت نخبگان و توسعه دانش و فرزانش ایفا کرده اند. به نظر می رسد حتی با نگاهی کوتاه به تاریخ حضور دانشگاهها در روند توسعه دانش، می توان به جریان تغییرات و اوج و فرود آن در گذار تاریخی پی برد.
قدیمی ترین دانشگاه جهان، به روایتی، دانشگاه گندی شاپور در ایران است که در حدود قرن ۳ میلادی و در دوره پادشاهی ساسانیان برپا شد و انواع علوم زمانه در آن تدریس می شد. این دانشگاه مرکز علمی بسیار مهم و معتبری بود که دانشمندان بسیاری از سراسر دنیا در آن حضور می یافتند و به بحث و گفتگو درباره علم و فلسفه و حکمت می پرداختند. همینطور قدیمی ترین دانشگاه اروپا پس از آن در قرن ۱۱(۱۰۸۸.م) در شهر بولونیا ساخته و به عنوان مرکز علمی زمانه خود شهرت یافت. نکته قابل تامل درباره هر دو دانشگاه بزرگ جهان این است که در هردوی آنها نظام حاکم ، نظام نخبه گرا و دسترسی برای عموم مردم محدود بود. فرزادگان و دانشجویان فرهیخته و مشتاق علم و فلسفه و حکمت که طبیعتا اکثر آنها متعلق به تبار اهل اندیشه و سیاست و هنر همچنین نخبگان دینی بودند می توانستند به آنها راه یافته و به دانش اندوزی و پرورش روح و جان و ذهن بپردازند. با توجه به اینکه دانشگاهها در آن زمان نهادهایی بودند که به تربیت جسم و روح و ذهن همزمان می پرداختند و فراگیری علم و نجوم و طب و فلسفه و هنر و الهیات و ریاضیات از ملزمات اصلی دانشجویی در آنها بود و این انتخاب ها و برگزیدگی ها احتمالا و نه قطعا برای تربیت نسل های بعدی، با هدف حفظ قدرت نظام های دینی و سیاسی و اجتماعی جامعه صورت می گرفته است. این مسئله نیزکه فلسفه قرون میانه، یک فلسفه اسکولاستیکی و برآمده از درون فضای الهیاتی حاکم بر فضای علمی و دانشگاهی بوده است نیز شایان توجه است.
پس از انقلاب صنعتی در قرن ۱۸ و ۱۹.م جهان دچار تحولی عمیق در زمنیه های علمی، اقتصادی و اجتماعی شد. جریان های نو علمی و فنی و توسعه تجارت وکارخانه ها و نیاز به نیروی های کار باسواد، درهای دانشگاهها به روی توده مردم گشوده و منجر به ایجاد وگسترش طبقه متوسط شد. افزایش جمعیت دانشگاهی و محدود شدن زمان آموزش های همه جانبه و دموکراتیزه شدن فضای دانشگاهی، به همراه آن پدید آمدن رشته های جدید و تخصصی شدن محض رشته هایی که درگذشته لازم و ملزوم و بنیان اصلی یکدیگر بودند و تبعات ناشی از ان علیرغم اینکه از سویی به افزایش تنوع علوم و دیالکتیک در سطوح مختلف دانش یاری رساند، از سوی دیگر منجر به پاره پاره شدن وجوه مختلف دانش از بینش(حکمت و فلسفه) و در نهایت سلب اعتبار از فلسفه و حکمت و در زمانه ما تخصص زدگی و علم زدگی شد.
اینکه واپسرانده شدن مفاهیم فرزادگی و فرهیختگی و گاه تغییر معنای آن به تخصص گرایی تا چه حد در روند رو به ابتزال سیستم های دانشگاهی تاثیر گزار بوده است، جای تفکر و اندیشه بسیار دارد. در این راستا در بخش دوم این همایش به سخنان میثم سفید خوش نگاهی خواهیم داشت.
میثم سفید خوش استاد دانشگاه و یکی از متفکران معاصر ایرانی است. او در مقالات خود پیرامون مفهوم دانشگاه، به نقد و بررسی آن از دیدگاه اندیشمندان و فلاسفه کلاسیک و معاصر پرداخته است. او دانشگاه را علاوه بر مکانی برای آموزش و پژوهش، به عنوان نهادی فرهنگی ـ اجتماعی می داند که نقش مهمی در آگاهی و تربیت انسان های آزاد و خلاق نیز دارد. او تاکید دارد که دانشگاه باید به پرسش های اساس مانند معنای زندگی، آینده دانشگاه و رسالت آن در جامعه پاسخ دهد و به جای تقلید از الگوهای غربی، به یک هویت و آرمان مشخص دست یابد. سفید خوش ایده مشابه را با نظریه «بیلدونگ»(آموزش تکمیلی) از وبلهلم فون هومبلت، مطرح می کند که در آن دانشگاه باید به پرورش فردی آزاد و مستقل بپردازد که قادر به تعامل موثر با جهان و جامعه است. در جایی دیگر به مسئله «آزادی و تنهایی» در اصل برآمده از نگاه افلاطونی هومبلت به دانش می گوید که بر اساس آن حالتی از دانش ناب در برابر آدمی قرار دارد که تنهایی و آزادی دانش پژوه می تواند حالت کنونی او را به وضعیت آرمانی آن نزدیک تر کند؛ هرچند به بیان هومبلت این نزدیکی، بنا به ذات دانش، که در اندیشه او دست نیافتنی است، هرگز به طور کامل بر هم منطبق نمی شود، ولی باید تا سرحد ممکن آنها را به هم نزدیک ساخت. سفیدخوش(۲۰۱۶) حتی بجای تعبیر رایج تنهایی«خلوت» را مناسب ترمی داند که بر اساس آن گونه ای خلوت ذهنیتی و مکانی باید برای اندیشمند فراهم باشد تا با دوری از فشارهای بیرونی نظیر اعمال سلیقه نهاد یا ارگان های صاحب نفوذ بر جریان دانش پژوهی بتواند تحلیل و تبیین خویش از پدیده ها را به اندیشه بنشیند. بر این نگاه هومبلت و او کیفیتی فرهیخته می نشیند که با امر تنهایی همسویی ذاتی دارد و با خصلت گروهی و جمعی توده و عوام نسبتی ندارد. از سوی دیگر، نمودکنشگری انسان علاوه بر سطح فردی، در جوزه اجتماعی هم برجسته است. در این زمینه انسان دانشگاهی هومبلت، پس از دستیابی به هویت راستین خویش که به تعبیر فیخته،انسانیت انسان است، در پی بسط این هویت در اجتماع بر می آید؛ به دیگر سخن، چنین انسان دانشگاهی، افزون بر اینکه به دنبال افزایش ظرفیت وجودی خود به منظور اعتلای «فرهیختگی» خویش است، در لایه ای اجتماعی تر به دنبال فرهیخته پروری است و این جلوه ای است آشکار از نمود اصلی کنشگری اجتماعی؛ که می توان آن را همان رسالت اجتماعی انسان دانشگاهی هومبلتی قلمدادکرد. (سفیدخوش،۱۳۸۹).
سفیدخوش(روزنامه فرهیختگان،۲۴۱۰) در تحلیل های خود به این موضوع اشاره می کند که دانشگاه در ایران در ساحت خودآگاهی اش به ایده وحدت بخشی نرسیده است و گرایش های آن نمی تواند به معنای ایده باشد. از سویی دیگر دانشگاه بیشتر به سمت کارکردهای کاربردی و تخصص گرایانه متمایل شده و از رسالت اصلی خود که ایجاد زمینه برای تفکرآزاد و انتقادی است، فاصله گرفته اند. به عقیده او دانشگاه باید فضایی برای باز اندیشی فلسفی و اخلاقی باشد و نه فقط مکانی برای تولید نیروی کار متخصص و همچنین از بحران هویت دانشگاه ها صحبت می کند، بحرانی که در آن دانشگاهها بجای آنکه نهادهایی برای تفکر و تربیت انسان های چند بعدی باشند، به ماشین های تولید دانش فنی و تخصصی تبدیل شده اند.
در انسان قدرت به عمیق ترین جنبه های تاریخ و پیشرفت تکنولوژیکی او در هر زمانه اشاره دارد. و شاید همینجا بود که نقش دانش و علم با قدرت پیوند خورد. دانش به انسان قدرت درک وآگاهی از جهان پیرامون خویش را می بخشد و هرچه دقیقتر باشد احساس و توان تسلط بیشتری نیز به دنبال دارد. ازاین رو، از جایی به بعد درتاریخ سرعت دانستن و تسلط بیشتر به پیرامون خود، بر میزان فهم و بینش پیشی گرفت و اینگونه شد که به تدریج روند مهاجرت انسان از ذهن دو جایگاهی به نیمکره چپ آغاز شد و منجر به تسلط امر وابسته به دانش علوم طبیعی و تکنولوژی و تخصص در آن و ذره گرایی شد. در این همایش سفیدخوش در نگاه کوتاهی به روند دانشگاه های ایران از گندی شاپور تا دانشگاه مدرن، درباره این مسئله چنین گفت:« ایرانی ها درگذشته به قدرت دانش و فرهیختگی پی برده بودند و از این رو دست به ساختن جندی شاپور زدند و این الگویی است که در ابتدای ورود به دنیای جدید پس از قرن ها عقب افتادن از علم و دانش، از همین الگوی دانشگاه نخبه گرا دوباره استفاده کردند تا بتوانند با ساختن اولین دانشگاه در ۱۳۱۳ه.ش دوباره به قدرت دست یازند. او چنین گفت:«مساله این است که در دنیای جدید دیگر نمی شد سراغ آن فرمول رفت زیرا که معنای دانش هم تغییر کرده بود. دانش پیوند خورده بود با مفهوم همگانی بودن. اصطلاحی در سده هفدهم در اروپا شکل گرفته بود که دانش باید همگانی شود. دکارت پدر فلسفه و علم مدرن گفته بود که تنها چیزی که خداوند بالسویه میان همگان تقسیم کرده است، خرد است. قبلا این گونه نبود و می گفتند بانوان که مطلقا و ۹۰ درصد از آقایان هم مطلقا بهره ای از خرد ندارند و تعداد کمی از آقایان خرد دارند». همچنین او مسئله دیگری را مطرح کرد که تحرک طبقاتی در جامعه جدید ممکن می شود تا اندازه ای، به این معنا که انسان ها می توانند تحرک میل داشته باشند؛ یعنی میل هایی که قبلا خیلی ساده بود و متعَلَق آنها نیز چیزهای ساده ای بود، می شود گسترش داد به امور مختلفی و آنها را بسط داد،« من تحرک طبقاتی را به تحرک میل ترجمه میکنم که به صورت جمعی صورت می گیرد یعنی تحرک میل جمعی، ولی در دوره جدید همه خرد داریم پس میتوانیم در کار دانش همگانی باشیم. خواهش می کنم سریعا ترجمه کنید به فرمولی که خدمتتان گفتم و معنای آن این است که پس همه می توانیم قدرت داشته باشیم همه می توانیم امیال مان را همان گونه که هست محقق کنیم. دانش مدرن خیلی صورت فرهیخته ای دارد و مهم ترین شکل تحقق اراده و میل انسانی ست که به شدت در راه آزادی امیالش کار می کند. بر این پایه ایرانی هم وارد کارزار تحقق میل خودش از طریق کسب دانش میشود و وقتی که دانشگاه مدرن در ایران تاسیس می شود، تا چند دهه دانشگاه با همان ایده نخبه گرایی کار و مقاومت می کند در برابر ورود توده ها به دانشگاه تا اواخر دهه ۴۰ که انقلاب آموزشیِ محمدرضا شاه شروع می شود. دانشگاه مدرن از یک زمانی به ویژه پس از جنگ جهانی دوم در ایران پس از انقلاب آموزشی شاه، پیشنهاد خوبی به همگان می دهد: تحرک طبقاتی می خواهید؟ بیایید مدرک من را بگیرید، بیایید لباس من را بپوشید و بیایید شبیه فرهیختگان کهن باشید و در صورتی چنین اجازه ای دارید که وارد پهنه ی تحقق میل دانشگاه بشوید و هر چه دانشی که به سمتش می روید شبیه تر باشد به آن افرادی که قبلا در طبقه ی بالا قرار داشتند، شما بیشتر میل فرهیخته بودنتان برآورده می شود.
مثلا مهم ترین شکل فرهیختگی که ترویج شده از فرهیختگی ِکهن، در ادبیات و علوم انسانی خودش را نشان می داده است. فرهیختگان کهن شاعر و نویسنده بودند، ادیب بودند. این تصویر باعث می شود که دانشگاه های ایرانی در تمام این دهه های اخیر، عمدتا موقعیت برآورده کردن این میل باشد که من شبیه به فرهیخته ها باشم!…»

هنر و فرهیختگی- حمیدرضا قلیچ خانی

نسبت میان هنر و فرهیختگی یکی از مباحث کلیدی و مهم در حوزه های فلسفه، زیبایی شناسی و علوم اجتماعی است. هنر به عنوان یکی از عمیق ترین و پیچیده ترین تجلیات انسان است که علاوه بر تکنیک و فن، ضرورت درک و فهم درونی و شهودی دارد. مطابق گفتار پیشین، انسان مهاجرت کرده به نیمکره چپ در زمانه ما نمی تواند نسبت خاصی با امر هنری پیدا کند مگر در فن و تکنیک؛ دقیقا همین جاست که مسئله ایجاد می شود که پس سهم درونیات و آفرینش هنری به معنای چیزی که نیست، هست می شود، در این زمانه چه جایگاه و حکمی پیدا می کند و همچنین مطابق نوشته های پیشین و در بیانات مربوط به فرهیختگی، نقش معنویات در میان سبک و فن چیست؟ در کتاب« سه گفتار درباره هنر ایرانی» به تفصیل، در گفتگو با صاحبنظران به این مبحث پرداخته ام. در اینجا، حمیدرضا قلیچ خانی استاد دانشگاه هنر و همچنین از پژوهشگران مطرح در حوزه اختصاصی نسخه خوانی و خوشنویسی در این همایش درباره نسبت قشرهای هنری با تمرکز با هنر خوشنویسی در ادوارگوناگون تاریخی و مفهوم فرهیختگی بیاناتی داشتند. قلیچ خانی در آثار خود به بررسی تطور و توسعه هنر خوشنویسی در ایران در دوره های مختلف پرداخته است. او به نقش و جایگاه کاتب در حفظ و انتقال فرهنگ و دانش در طول تاریخ اشاره کرد. از نگاه او هنر خوشنویسی به عنوان ابزاری برای زیباتر کردن متون و تقویت معنای متون، با مفهوم فرهیختگی پیوند داشته است؛ از همین رو برخی از سبک های خاص نوشتن بصورت رمزین بوده همه به خواندن آن دسترسی نداشته اند. او در آثار خود اشاره می کند که شخصیت خوشنویسان با نظم و آرامش درونی همراه بوده، چرا که این هنر نیازمند صبر، تمرکز و دقت است. از این رو هنرمندان عموما با ویژگی های همچون فروتنی، آرامش درونی و توجه به زیبایی در تمام جواب زندگی شناخته می شوند. آنها نه تنها در خطاطی بلکه اغلب در حوزه های دیگری چون شعر، ادب و فلسفه نیز صاحب دانش بوده اند و این باعث می شده که خوشنویسی به عنوان هنری چند بعدی شناخته شود. البته هنرمندان نیز انسان هستند و برخی از انها درگیر وضعیت های جاه طلبی یا رقابت نیز داشته اند و برای دریافت سمت های خاص منازعاتی نیز داشته اند و اینگونه نیست آنها را تماما بری از هر گونه خطای انسانی دید.
او در این همایش به بیان جایگاه از دست رفته هنر و نزول شأن و جایگاه هنرمندان در راستای بر هم خوردن نظام فرهیختگی پرداخت و در این باره گفت: « ابن مقله در دوره عباسیان سه بار به وزارت می رسد و معروف ترین مقام در دوره حمله ی مغول ها در 656 در بغداد بوده است. وزیر خلیفه عباسی ابن مقله بوده که اصالتا اهل روستای بیضای شیراز بودند و به همین جهت ایشان را ابن مقله بیضایی یا فارسی می نامیم. او کسی بوده که خطوط شش گانه را از خط کوفی استخراج و قانونمند کرده است. وزیر خلیفه عباسی که دومین شخص مهم در دنیای اسلام بود، یک ایرانی بوده است ولی اکنون که سوار تاکسی می شویم و متوجه می شویم که راننده استاد خوش نویس است و درجه یک هنری دارد اما وضعیت زندگی اش به این شکل است. چه میشود که این اتفاق می افتد؟»، سپس در این باره می گوید:«مهم ترین عاملش این هست که ما برای این هنرها برنامه ریزی نداشتیم و نداریم و تا حتی استادی در حوزه هنر اسلامی نمی توانیم تربیت کنیم. این ها همه نشان دهنده این است که همه چیز به سمت سطح حرکت کرده است. بعد از سال۱۳۱۳هجری شمسی که دانشگاه تهران تاسیس می شود، استادی نبوده برای تدریس اما کسانی مثل دهخدا، ملک الشعرا که دکتری نداشتند در دانشگاه تدریس کنند، در کمیته هایی به این ها استادی می دادند. این استادی تا یک زمانی درست بوده اما امروزه آن معیارها عوض شده است. متاسفانه در دهه ۶۰ بسیاری از هنرها ممنوع بود و یا اذیت های بسیاری وجود داشت، مثلا برای حمل ساز بایستی کارت مجوز همراه می داشتیم. همین سخت گیری ها موجب شد بسیاری به سمت خوش نویسی روی آوردند».
به نظر می رسد آنچه قلیچ خانی در این مرحله مطرح می کند، تاثیر زمانه و تغییرات سیاسی و اجتماعی بستر جامعه بر نقش و جایگاه هنر است. هنر همواره بازتاب دهنده شرایط اجتماعی و فرهنگی زمانه خود بوده است و این جریان نویی نیست. ما از طریق مطالعات تاریخ هنر و شناخت و تحلیل وضعیت های هنری یا عنوان معاصر«باستان شناسی هنر» می توانیم به جایگاه و میزان و چگونگی تبادل مردم هر سرزمین با مسئله هنر در زمانه خود، پی ببریم. به عنوان مثال دوره های تاریخی مهم مانند فتوحات مسلمانان و مسیحیان، رنسانس، انقلاب صنعتی و یا جنگ های جهانی بر ماهیت و محتوای هنر تاثیرات عمیق داشته اند. هنرمندان در واکنش به تغییرات اجتماعی و فرهنگی به خلق آثاری دست زده اند که مبین وضعیت تفکری و درونیات آنها در آن دورانهای خاص بوده است. بر این اساس شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که در زمانه ای که آریستوکراسی یا فرهیختگی که متفاوت از اشراف زادگی است، بر وضعیت جهان حاکم بوده، هنر که بخشی جدایی ناپذیر از آن است نیز جایگاه مناسب خود را داشته است و در زمانه حاکمیت دموکراسی و لیبرالیسم، از انجا که در دسترس همگان قرار گرفته که از خصلت های آین وضعیت است، هنر نیز در کنار علوم انسانی امری همگانی و دسترسی پذیر گشته و شأن و جایگاه خود را از دست داده است. اینگونه می شود که تعادل و توازن هر امر وابسته به هنر در جامعه برهم می خورد.
قلیچ خانی در جایی از سخنان خود می گوید:« ما دچار یک افراط و تفریطی هستیم که در جاهای مختلفی بروز و ظهور دارد و به نظر من یکی از مولفه های شناسایی فرهنگ ایران است یعنی در یک دوره هایی خیلی توجه کردیم و در یک دوره هایی فراموش کردیم… ما شعر را از اعراب گرفتیم، اوزان عروضی و قافیه ها همه این ها را از اعراب گرفتیم. اگر ما اینها را بپذیریم، از آن افراط و تفریط فاصله میگیریم و متوجه می شویم فرهنگ ایرانی بده بستان داشته است. مثلا در شعر اوزان عروضی را گرفتیم و جایگزین اوزان هجایی پیش از اسلام کردیم، ردیف را به قافیه اضافه کردیم و از آنِ خود کردیم که از دلِ این ها کسانی مثل مولوی، حافظ و سعدی و… به وجود آمدند. اگر ما این را نپذیریم و در آن افراط و تفریط باقی بمانیم، به گونه ای دشمن ستیزی و عرب ستیزی می شود. نمونه ای از افراط که در دهه ۶۰ انقدر توجه به خوشنویسی زیاد شد، همه جا کلاس ها و دوره های آن بود اما الان که ما نیاز داریم به کسانی در این زمینه که مثلا بچه ها بدانند خط نستعلیق چیست، علاقه ای وجود ندارد. در باب هنر خوش نویسی و نسبت آن با فرهیختگی، همیشه یک هاله ای از تقدس همیشه گردِ این هنر بوده و سرسلسله این هنر برخلاف بسیاری از هنر های دیگر به حضرت علی رسیده است. اما خب همیشه وضع اینگونه نبوده است. ما از هزار سال پیش که بررسی میکنیم میبینیم همان ابن مقله را در دوره ای می گفتند نخستین شهید کاروان سالار خوشنویسی ایران است زیرا دستش را قطع می کنند در دوره عباسیان و سپس در زندان او را می کشند. اما با مطالعات بیشتر ما متوجه می شویم این فرد در واقع فردی جاه طلب و به دنبال وزارت بوده است یا حتی در سال ۱۰۲۴.ه میرعماد حسنی قزوینی در اصفهان و به دستور مستقیم شاه عباس کشته شده است. در یک دوره ای ما ایشان را شهید هنر می دانستیم اما نامه ها و مکاتبات را که نگاه کنید می بینید بین ایشان و علیرضا عباسی و دیگران رقابت ها و حسادت هایی بوده که امروزه هم اینها هست. به گمان من بخشی از بدبینی ما نسبت به دوره معاصر این است که اطلاعات ما بیشتر شده است…در لا به لای این ها نکاتی است که اگر توسط روان شناسان و روانکاوان خبره ای مثل استاد کمالی تحلیل بشود، ما بهتر می توانیم مناسبات حال حاضر را با گذشته درک کنیم.
اگر بتوانیم جامعه آماری که همین رسالات و تذکره ها باشند را بیاییم تاریخ هنر خودمان را در هزار سال گذشته نکات ظریفش را و روانکاوی افراد را بر اساس آن مطالب و یا شعر هایی که آنها انتخاب می کردند، انجامه هایی که می نوشتند می شود انجام داد و نتیجه ای که با این مطالعات و پژوهش ها به دست می آید می توانیم ببینیم وضعیت حال حاضر ما نسبت به گذشته چگونه است و این وضعیت فراز و فرود هایی دارد که در همه ی زمینه ها یکسان نیست مثلا در حوزه سیاسی و نظامی که از سال۹۲۰ که در جنگ چالدران شکست خوردیم، ایران در یک سرازیری افتاد مثلا تحت آزار و اذیت عثمانی و روسیه و دیگر کشورها قرار گرفته است تا رسیده به حال حاضر. اما آن دوره افول هنر ایران نیست و دوره شکوفایی هنر است در نتیجه ممکن است همیشه همگامی بین افول دوره هنری، وضعیت اقتصادی، وضعیت ادبی نباشد.
در همان سال، بسیاری از شاعران ایرانی و هنرمندان به هندوستان می روند و بزرگ ترین مهاجرت هنرمندان به خارج از ایران در دوره صفوی است نه در دوره جمهوری اسلامی. ۷۴۰ شاعر صاحب دیوان به هندوستان می روند. میر عماد در سال ۱۰۲۴.ه به دستور غیر مستقیم شاه عباس در اصفهان کشته می شود. به دلیل این مرگ سیاسی، خانواده از ترس پراکنده می شود و خواهرزاده ایشان عبد الرشید دیلمی به هندوستان می رود که بعدا در آنجا معلم شاهزاده ها می شود. همینطور چند خوشنویس دیگر مثل عبدالحق شیرازی مهاجرت می کنند در آن زمان به هندوستان. این وضعیت هنرمندان در گذشته و حال حاضر، با آن شخصیت های شهیری مثل ابن مقله، میرعماد و علیرضای عباسی باید با وضعیت حال حاضر مقایسه بشوند. اگر ما بیاییم از لا به لای متون و رسالات کهن، داوری ها و قضاوت هایی که درباره هنرمندان شده است را بیرون بیاوریم، به نظر می آید می توانیم مطالعه دراز اهنگی داشته باشیم و ببینیم از هزار سال پیش تا حال حاضر چه فراز و فرودهایی داشتیم و بر اساس آن آسیب شناسی کنیم که چه مشکل هایی بوده که ما از کجا به کجا رسیدیم.

نسبت فرزانگی و دادگستری- محمدرضا(فرهنگ) زمانی درمزاری

داد و دادگستری مانند فر و فرهیختگی از واژگان کلیدی کتب دینی ایرانیان در زرتشتی گری و اسلام است. بر همین اساس و سپس درکتاب بزرگ پارسی زبانان، شاهنامه فردوسی از این واژه بسیار استفاده شده است. در این کتاب، مفهوم فرّ و داد به عنوان دو محور اصلی نقش بسیار مهمی را ایفا می کنند. فردوسی در این اثر سترگ با ستایش از پادشاهان عدل گستر، که انصاف و عدالت را به حکم فرهی سرلوحه کار خود قرار داده اند، نقش دادگستری را در برقراری نظم و اخلاق بیان کرده است. طبیعتا استفاده درست از این الگوی کهن ایرانی برای توضیح نظام حق و عدالت و آگاهی و فهم نظام فرهیختگی در صورتیکه معیار نظام قانون گذاری باشد، می تواند بر کار وکیل و قاضی که نقش کلیدی ای در گسترش عدل و داد دارد تاثیرگذار بوده و از سوی دیگر، به جریان فرهیختگی و رشد اخلاقی جامعه یاری رساند.
محمدرضا زمانی درمزاری، استاد دانشگاه حقوق، در این همایش از نسبت میان دادگری و دادگستری با فرهیختگی و فرزانگی سخت گفت. او با مستنداتی که از اشعار پارسی گوی ایرانی فرودسی بزرگ به میان آورد به ارتباط عدالت و شخص عادل با میزان دانش و فرزانش او اشاره کرد و عدالت را امری ذاتی در سرزمین ایران دانست. در نگاه او دادگری به عنوان یکی از اساسی ترین اصول پادشاهی در شاهنامه مطرح می شود که نه تنها برای ایجاد نظم در جامعه بلکه برای بهبود وضعیت مردم ضروری است. زمانی با مطرح کردن نام کیخسرو و بهرام گور به عنوان شاهان عادل نام برده شده در شاهنامه بر سخنان خود در این باره تاکید کرد. او در این باره اینگونه گفت :«فر و داد دو یار خاطر و دو رفیق شاطر در ادبیات پارسی و میراث تمدنی پارسی بوده که جلوه ای زیبا از شکوه و شوکت و راستی است و دادگری پارسی در فرهنگ ایرانی به تصویر کشانده و پیام آور مهر و دوستی، نیکی و نکویی و فرَّهی و فرهمندی جهان هستی می باشند .
فردوسی پارسی راز و رمز شادی در هستی را پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک می داند که ره آورد فر و داد پارسی است که بدون آن نمی توان بر آیین مهر و مهرورزی و دادگری ایرانی در جامعه ی بومی و جهانی تاکید داشت و آن را بر بوم احساس خویش به زیبایی ترسیم کرد و به تصویر کشاند و ضمن توجه به اهمیت فرهنگ بِه مهربانی و فر و داد پارسی در پرتوِ فرزادگی در جامعه ی ایرانی بر آموزه های ادبی، اخلاقی و فرهنگیِ ناشی ا آن در رویکرد مبتنی بر فرپروری و فردادگری به عنوان تبلور ویژه فرهنگی و تمدنی پارسی متمرکز بوده و بیان می دارد
ز دانا و پاکان سخن بشنویم
بر آن سان که باشد بدان بگرویم

در وضعیت مشابه حافظ صاحب سخن، شاهِ خوبان و جهان گستر را شاه دادگر و داد گستر دانسته و دگر بار ترنم زیبای دادگری پارسی در میراث ادبی و تمدنی ایرانی را در راستای حق دسترسی به عدالت برای همه به عنوان یک حق بنیادین بشری و مورد شناسایی در اسناد بین المللی حقوق بشر قرن ها بعد در قرن 21میلادی در زمره اهداف توسعه پایدار سازمان ملل متحد برای ترویج حاکمیت قانون در سطوح ملی و بین المللی و تضمین دسترسی برابر به عدالت در قرن هشتم از سوی این شاعر فاخر و پرآوازه ایرانی به نواختن درآورده و به زیبایی پر معنایی می فرماید:
به قدّ و چهره هر آنکس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند

فر در مفهوم لغوی به معنای شان، شوکت و جلال ،شکوه، حسن و زیبایی خورشید و فروغ ایزدی است. واژه فر در فارسی میانه و فارسی باستان به معنای شکوه و نور و زیبایی است. این کلمه از واژه اوستایی مربوط به آن برگرفته شده و مفهومی کهن در اساطیر دارد که در اواخر دوره ساسانی تحول یافته و تبدیل به بخت، سعد، نیک بختی و سعادت شده است بر این مبنا فر فروغ ایزدی است که نشان از شایستگی و بایستگی فرد و رسیدن وی به درجه ای از کمال و شهرت ناشی از آن در جهت سعادت و نیک بختی دارد و مفهومی اساطیری و رمز آمیز در فرهنگ ایرانی بوده که در دوره اسلامی نیز متاثر از مفاهیم قرآن دگرگون شده است و در اندیشه شیخ اشراق به تکامل می رسد به گونه ای که شیخ شهاب الدین سهروردی نیز فر یا همان فرزانگی فروغ را پرتوی از گوهر خداوندی می داند که بر هر کس بتابد، وی را به سروری و والایی خواهد رساند.
اوستا اصلی ترین منبع نوشتاری پیش از اسلام و شاهنامه ی بزرگ و ماندگار مهم ترین کتاب پس از اسلام است که مفهوم فر را تبیین نموده است.
فر در شاهنامه یکی از مهم ترین و پر کاربردترین مفاهیم این اثر حماسی و پارسی جهانی است . در سراسر شاهنامه جدال حماسی اهورامزدا و اهریمن و یا خیر و شر و نبرد روشنایی و تاریکی است و شالوده اصلی آن را فر و مبارزات فرهمندان، فرهیختگان با اهریمنان تشکیل می دهد. از این رو فر از نمادهای پرکاربردو کلیدی در اساطیر ایران است که به مرور به صورتی گسترده در فرهنگ و حماسه ملی ایران بازتاب داشته است .
بر این مبنا فر در باورشناسی کهن ایرانی فروغ یا نیروی مینوی و ایزدی است که هر کس از آن برخوردار باشد، همراه با سعدایی و سروری بوده و در رویکرد پارسی رابطه جهان انسان با جهان خدایان بر مدار آن ترسیم می گردد. فر در شاهنامه و متون اساطیری به عنوان یکی از کهن ترین و برجسته ترین مفاهیم فرهنگ ایرانی با وجود تعابیر گوناگون و بعضا متفاوت آن، جلوه ی از پدیده ی ایزدی و تبلوری از نور و روشنایی و شکوه ایرانی و نیک بختی پارسی به شمار می رود و شهریار ایرانیِ فرهمند دارای شکوه پادشاهی در اندیشه سیاسی ایرانشهر و همراه با داد و دادگری نسبت بدان بوده و بدون آن ره به آشوب و ویرانی دارد.
افزون بر آن در باور ایرانیان کهن تنها پارسایان و پاکان و فرهیختگان از فر برخوردار بوده و از فضیلت و فرخی و فرهمندی بهره مند بوده اند.
اصطلاح god send در زبان انگلیسی یعنی آن فرد را متمایز از سایر افراد می دانند.

داد پارسی
داد در لغت به معنای عدالت، بخشش، اندازه و داوری و حکومت است. و در اصطلاح به معنای عدالت می باشد. داد در معنای عدالت و برابری و عدم هر گونه تبعیض در برخورداری از فرصت های قانونی و اجتماعی برابر، یک اندیشه و حقِ بشری است که در نظامِ حقوقی ایران و حقوق بین الملل بشر موردِ شناسایی و تاکید قرار گرفته و ادبیات فارسی نیز سرشار از آموزه های ادبی و فرهنگی ارزشمند و بی مانندی است که بخش زیادی از آن از سوی شاعران شهیر در قرون متمادی در بیان ضرورت احترام به داد و دادگری و دادگستری و ترویج حقیقت و عدالت و پرهیز از بیداد در راستای اندیشه ورزیِ ایرانی و دادگریِ پارسی تاکیید شده است. که نه تنها مطالعه آنها و آگاهی نسبت به آنان در زندگی و فعلیت های حرفه ای سودمند است، بلکه یکی از ظرفیت های ادبی و حقوقی قضات ایرانی و وکلای دادگستری در امرِ دفاع در فرآیند دادرسی نیز به شمار می رود که اندیشه های قضایی و دفاعیات شفاهی و کتبی آنها را متفاوت، متمایز، منحصر، موثر و موفق در فرآیند دادرسی خواهد نمود .
بحث صلح و عدالت از حقوق بنیادین بشری شناخته شده است و در اسناد جدید حقوق بشری. یعنی در زمانی که اساسا نه یونسکویی وجود داشت و نه استاندارد های بین المللی حقوق بشر وجود داشت نه اعلامیه ی حقوق بشر در دسامبر ۱۹۴۸ تصویب شده بود، در ۱۰قرن قبل به زیبایی و ضرورت و اهمیت آن توجه می کند.
در نهایت فردوسی آزار نرساندن به دیگران را یک آیین فرهنگی، اخلاقی، انسانی و بشری می داند که حتی پایگاه آن را تا مرز دین بلند می سازد. بیدادگران در باور فردوسی سرانجام خود را در چاه دادگریزی و بیدادگریِ خود می اندازند و در جهان به بدنامی شهره می شوند و به سزای بیدادگری خویش میرسند.
ایشان در پایان سخنان خویش در ضرورت وجود فرهیختگان بر مسند عدالت، بر این نظر بودند که چنانچه صاحبان مقامات قضایی افرادی فرهیخته باشند قطعا در رای و قضاوت آنان اثر کرده عدل و داد برپا خواهد شد.

منابع و ماخذ

کمالی،معین.۱۴۰۱.زبان و زمان. تهران: نشر اتاق آبی
سفید خوش، میثم. (و دیگران).تعلیم و تربیت به مثابه بیلدونگ در پدیدار شناسی هگل. مجله پژوهش نامه مبانی تعلیم و تربیت،۹(۱)،۴۷-۲۶
سفید خوش، میثم. روزنامه فرهیختگان،شماره:۲۴۱۰