پرداختن به مفاهیم پایه درباره فرزندپروری با چشم انداز فرهنگ ایرانی-اسلامی
نویسندگان: سید مهدی (معین) کمالی کاریز، نفیسه حشمتی مولائی
چکیده
در وادی انسانی “خانواده” از دیر باز تا امروز مهمترین و بایسته ترین موضوع مورد بررسی بوده، زیرا که نهاد آدمی بدون آن در هیچ فرآیند دیگر زندگی بازشناختنی نیست. اگر نظامهای تربیت قانونی و اخلاقی در فضای شهری و روستایی هماره در جلوههای ادارات، مدارس، بازار و دیوانها وجود دارند، همگی برآیند زیرساخت خانواده اند. آن¬کس که پیمان به فرآیند زندگی دارد، بر نقش فرزندی(فرِّ زندگی) خویش واقف است و در پی همواری راه و بستر فرپروران و فرزندان(فرزادگان) دلیری میکند تا خانواده که بیخ و بن باردهی همه جلوههای اخلاق و قانون خواهد بود را از ولنگاری تعاریف آسیب¬پذیر به مفهومی منعطف و قابل اندیشه بازگرداند. زیرا که انسان موجودی نیست که در تسخیر تصاویر و شکلهای منفعلانه محکوم به زیستن باشد! بلکه در چرخه “خیال و خرد” مفاهیم و اندیشه را پیشه زندگی¬نوردی خویش می سازد که این همان اصلی است که انسان را در ادامه روان گیاهی و حیوانی به وادی جدید انسانی فرا میخواند…
در راستای بررسی مسایل خانواده، دشواریها و راز و رمزهای آن، در این مقاله به جریانات و گزارههایی پرداخته میشود که سرفصلها و موضوعات ضروری را در پیشگاه سنجش اندیشوران و پژوهشگران قرار دهد. بررسی این نکته که راههای متنوعی برای تکمیل و فراهم سازی ساختار و شاکله خانواده و فرزندآوری وجود دارد که البته این راهها بیش از تفاوت، با هم شباهت در جایی با یکدیگر همسویی دارند و این همسویی را میتوان با بازخوانی اصالت آن پیش از ابتلا به گردو غبارهای تحریفهای واژگان مربوط به خانواده بازشناخت.
- برای بررسی اصالت¬ و ریشه شناسی فرهنگِ آموزشی و پرورشی، فرزندآوری و فرزندپروری، که هدف اصلی این مقاله است، لازم است ابتدا به مفاهیم کلی این حیطه مانند پرورش و آموزش و خانه و فرآیندها و ورودیهای پس از خانه توجه کنیم. سپس با درنظر گیری پیدایش کلمات و اصالت و نقش آنها، به سراغ مفاهیم (ویژه) مادری و پدری و فرزندی برویم. این نکته ضروری است که واژهی والد، سزاوار است از درون و هسته فرزند (فرّ یا شکوهِ زندگی) تعریف شود و محدود به واژه زایشگری نباشد. بنابراین واژه ای مانند فَرپَروَر به جای واژهی والد به پیشگاه سنجشگر اندیشمندان پیشنهاد میشود. با استفاده از واژهی فرپرور مشخص میشود که مهم است توجه کنیم چه کسی از پی فرّ زندگی دست به مراقبت و ساختن می زند. همچنین، بررسی راهکارها و راهبردهای ارتقا، در وادی اندیشه، مهم است. متولیان آموزش و پرورش میبایست از رشد روانی مطلوب و سلامت ذهن مناسب و وجودی اصیل برای این راه بهرمند باشند. لازم است پژوهشگران بیش از پیش به مفاهیم بنیادی بپردازند.
واژههای کلیدی:
فرزند، فرزانگی، فرپروری، اصالت واژههای تربیتی، سلامت روانی، گوالشهای روان،…
مقدمه
راههای متنوعی برای فراهم آوری شاکله خانواده وجود دارد. علاوه بر فرزندآوری زیستی، فرزندآوری از طریق غیر زیستی (فرزندپذیری)، نیز برای خانواده هایی که مشکلات ناباروری دارند و یا شرایط سرپرستی فرزند را دارند اما مایل به بارداری و زایمان نیستند و یا فلسفه وجودی متفاوت با فرزندآوری زیستی دارند، میتواند بهعنوان یکی از راههای کاملکردن ساختار خانواده و تجربه نقش والدینی باشد.
بین دو روش فرزندآوری زیستی و فرزندآوری غیرزیستی، و والدین بیولوژیک و فرزندپذیر بيش از آنكه تفاوت باشد شباهت وجود دارد. از نظر موانع فرزندآوری نیز بین فرزندآوری زیستی و غیرزیستی شباهت هایی وجود دارد. به طور مثال عوامـل اقتصادی شامل میزان درآمد خانواده و هزینههای فرزندآوری، هم بر تمایل به فرزندآوری و هم روی نگـرش بـه فرزندآوری اثرگذار است. از این نظر که هردو منجر به والد شدن زن و مرد، می شوند و غریزه فرزند داشتن را اغنا می کنند، تفاوتی نیست و همه مخلوقات خدا هستیم و بنابراین نژادپرستی و تأکید بر همخون بودن جایگاهی ندارد مگر در لزوم مسولیت پذیری بیشتر افراد، آن هم فقط در ابتدای مسیر پدر یا مادرشدن نسبت به فرزندی که در تولدش نقشی داشتند. برخی از این افراد به حرف برخی افراد مشهور نیز به عنوان شاهدی بر اعتقادشان اشاره می کنند که در ادامه به آن میپردازیم. به طور مثال ، خلیل جبران(2002) گفت: “فرزندان شما فرزندان شما نیستند. آنها پسران و دختران خواهشی هستند که زندگی به خویش دارد. آنها به واسطه شما می آیند، اما نه از شما ، و با آن که با شما هستند، از آن شما نیستند. شما می توانید مهر خود را به آنها بدهید، اما نه اندیشههای خود را، زیرا که آنها اندیشههای خود را دارند. شما می توانید تن آنها را در خانه نگاه دارید، اما نه روحشان را، زیرا که روح آنها در خانه فردا است، که شما را به آن راه نیست، حتی در خواب. شما می توانید بکوشید تا مانند آنها باشید ، اما مکوشید تا آنها را مانند خود سازید. زیرا که زندگی واپس نمیرود و در بند دیروز نمی ماند. شما کمانی هستید که فرزندتان مانند تیر زنده ای از چله آن بیرون می جهد. کمانگیر است که هدف را در مسیر نا متناهی می بیند و اوست که با قدرت خود شما را خم میکند تا تیر او را تیز پر و دوررس به پرواز در آورید. بگذارید که خم شدن شما در دست کمانگیر از روی شادی باشد؛ زیرا که او هم به تیری که میپرد مهر میورزد و هم به کمانی که در جا میماند. “
یکی از شباهتهای دیگر بین دو روش فرزندآوری زیستی و غیرزیستی، احتمال وجود برخی چالشها مانند احتمال بروز افسردگی پس از فرزندآوری است که در ادامه به آن اشاره میکنیم. افسردگی پس از زایمان در دوران بارداري و پس از آن بروز ميكند و بر خلاف تصور اغلب مردم این مشکل مختص مادران نیست و ممکن است پدران هم دچار افسردگی پس از ورود فرزند بشوند. به علاوه پس از پذیرش فرزندخوانده نیز نوعی افسردگی احتمال بروز دارد که افسردگی پس از فرزندپذیری نام دارد. علل و اثرات متعددی در افسردگی پس از فرزندآوری دخیل هستند که با بررسی و توجه میتوان از بروز افسردگی برای مادران و پدران، مشکلات بالینی و اثرات آن بر سیستم خانواده جلوگیری کرد و درنهایت فرزندان سالمی را پرورش داد. افسردگی یا اضطراب یا سطح استرس بالا در دوران بارداری و شاید بتوان گفت زمان انتظار فرزندآوری، سطوح پایین حمایت اجتماعی و داشتن سابقه قبلی افسردگی و نوع سبک مقابله با استرس والدین و سطح پایین حمایت اجتماعی و سبکهای دلبستگی ناایمن در پیدایش افسردگی پس از فرزندآوری نقش دارند. همچنین سطوح بالای استرس مراقبت از کودک، عزت نفس پایین، روان رنجوری و خلق و خوی نوزاد نیز حائز اهمیت است. پذيرش نقش پدري در دوران پس از تولد نوزاد با تغييراتي در خلقوخوي پدران همراه است که مي تواند منجر به بروز افسردگي در آنها شود. بنابراین افسردگی پس از زایمان فقط مختص زنان نیست. بين افسردگي پس از زايمان پدران و مادران و وضع نامناسب اقتصادی و اشتغال خانواده با افسردگی پس از فرزندآوری نیز ارتباط مستقيمي گزارش شده است. شخصیت فرد و میزان آگاهی و توانمندی او نیز موثر است. افسردگی پس از زایمان با عوامل فرهنگی و اجتماعی ارتباط تنگاتنگ داشته و به همین دلیل شیوع آن در کشورها و نژادهای مختلف متفاوت است. مشکلات عاطفی و رفتاری کودک به طور قابل توجهی نارضایتی والدین را از هر نوع فرزندآوری به خصوص فرزندخواندگی پیشبینی میکند. توانایی خوب کودکان برای بهبودی از ناملایمات در دوران نوزادی و در عین حال آسیب پذیربودن آنان، هیچکدام قابل انکار نیست؛ خطر یا آسیبپذیری بالاتر در میان کودکانی است که با تجربیات نامطلوب قبل از فرزندخواندگی مانند بیتوجهی، بدرفتاری، یا با چند بار تغییر محل سرپرستی شان بوده اند. بیشتر فرزندخواندگان از بیماریهای روانی یا جسمی رنج نمیبرند و تأثیر چندانی از فرزندخواندگی بر رشد شخصی خود ندارند. بنابراین توصیه میشود برنامههای حمایتی و آموزشی در حین و بعد از فرزندآوری برای والدین و بستگان ارائه شود.
پس از پرداختن به برخی شباهاتها در انواع روشهای فرزندآوری، ذکر میکنیم که یکی دیگر از شباهتهای هرنوع فرزندآوری اینست که چالشهای دلبستگی و تربیتی کودک برای افراد وجود دارد. در این راستا پژوهش حشمتی مولائی، کوچک انتظار، گلشنی(2024)، با عنوان “شناسایی مشکلات روانشناختی فرزندپذیران در ایران و ارائه راهکارهای سازگاری با مشکلاتشان” انجام شد و نشان داد مشکلات ناشی از نگرش، شرایط علی سایر مشکلات در این حیطه اند.
با توجه به این که اکثر چالشهای فرزندپذیری ریشهی زمینه ای در نگرش و جهان بینی افراد اعم از پدران و مادران زیستی و فرزندپذیران و قانون گذاران و. . . دارد اینجا ضرورت پرداختن به بحث نگرش مشهود است. نگرش براساس تجارب گذشته فرد پدید می آید و منجر به رفتاری متناسب با خود خواهد شد. نگرش، دیدگاهی جانبدارانه است و هم به صورت غیر مستقیم و هم به صورت مستقیم در مسائل مختلف نمود پیدا میکند و عاملی است که منجر میشود افراد در شرایط مشابه تصمیمات متفاوت اتخاذ کنند. خالی از لطف نیست اشاره به نوعی سنخشناسی اولویتهای ارزشی از دید اینگلهارت، که فرامادی گرایان را کسانی میداند که در دوران ساخت شخصیتشان (قبل از بلوغ) امنیت مالی و جانی داشتهاند و بنابراین، یک رشته از نیازهای دیگر همچون خودشکوفایی و عشق و دلبستگی که نیازهای سطح بالا هستند، برایشان مطرح میشود. او مطرح میکند با توجه به هزینههای مالی فرزندپذیری و همچنین تأثیر مؤلفههای فرامادی گرایانه در پذیرش فرزند دیگران، ممکن است فرامادی گرایان نگرش مثبت بیشتری نسبت فرزندپذیری داشته باشند.
نگرشها آموختنی هستند و یکی از راههای ایجاد و اصلاح نگرش از طریق فرآیند یادگیری اجتماعی است. در این راستا از نقش متقابل روان و رسانه نیز نمیتوان و نباید غافل شد. شرطی شدن کلاسیک، شرطی شدن زیر آستانهای، توجه به مجاورت بین یادگیری و سرمشق و ضرورت حذف افسانهها و باورهای غلط، و برجسته کردن مزایای فرزندپذیری، شرطی شدن وسیله ای، پرهیز از گروه بندی افراد براساس نوع فرزندآوریشان، استفاده از واژههای فراگیرتری مانند فرپروران و فرزندان، توجه به اهمیت یادگیری مشاهده ای،توجه به نقش مقایسه اجتماعی نیز مهم است زیرا ما گرایش داریم به میزانی که دیدگاه هایمان با دیدگاههای افراد مطلوب موافق است نتیجه بگیریم که اندیشهها و نگرشهای ما درست اند. بر این اساس، مشخص است که برای فرهنگ سازی فرزندپذیری نقش افراد اثر گذار جامعه و افرادی که پیروی کنندههای بسیار دارند تا حد زیادی مهم است و هر کدام از آنها می توانند برای گروهی که با آنها همانند سازی می کنند، الهام بخش و اثر گذار باشند. نیاز به شناسایی تهدید ادراکشده از جانب مخالفان و آموزش عمومی و واکسینه سازی روانی افراد در مورد رفتارهای ضد فرهنگی است. توجه به اثر ناهماهنگی شناختی نیز ضروری است. همچنین نمیتوان از تأثیر فرایندهای شناختی معیوب بر ادراکات نادرست غافل بود. تعمیم بیش از حد، یا اطلاعات ناکافی یا استفاده از مکانیسمهای خاصی که بتوانند از او در برابر رفتارهای سزاوار سرزنش، دفاع کنند، جرو موانع اصلاح نگرش اند. مکانیسم هایی مانند توجیه اخلاقی، برچسب زدن مدبرانه، مقایسهی سودمند، تقسیم مسؤولیت، غیر انسانی جلوه دادن گروه هدف، نسبت دادن سرزنش، از این قبلی مکانیسمها هستند. در کل، این فرایندهای خودتبرئه ساز توجیه کنندهی بسیاری از رفتارهای ناشایست انسان هستند، نه معیارهای اخلاقی ضعیف، یا نقصانهای شخصیتی. به نظر می رسد که برای رفع مغایرت بین نگرش قبلی افراد در مورد فرزندآوری و فرزندپروری و نگرش مطلوب میتوان شرایطی را فراهم کرد که آنها در حضور مردم در مثلا سالن کنفرانس یا در بستر یک شبکه اجتماعی، از رفتار مطلوب حمایت کنند. در مورد شکستهای رفتاری خود در گذشته و علت مخالفت نابه جای خود با این مسئله تفکر کنند و تجربه شان را با دیگران به اشتراک بگذارند و باید سعی شود به آنها امکان تغییر رفتارشان داده شود. تدابیر مقاومتی در این حیطه باید شناسایی شوند و انسانها با اصول اخلاقی مناسب این حیطه آشنا باشند. همچنین، وقتی صحبت از نگرش و تغییر نگرش میشود تمام مباحث مرتبط با متقاعد سازی قابل تأمل و قابل بهره گیری اند و در اینجا ویژگی پیام رسانها و پیام گیران و نوع پیام مهم است.
به طور خلاصه میتوان گفت که پرورش کودکان از حساسیّت بسیار بالایی برخوردار است و در نتیجه عوارض ورود افراد ناآگاه به این حیطه، متوجه نسلهای فعلی و نسلهای آینده خواهد شد. بنابراین اصلاح نگرشهای افراد در این زمینه میتواند اساس حرکت به سوی ارتقای فرهنگ فرزندپروری جامعه باشد. مشخص کردن هنجارهای اجتماعی در این زمینه لازم است اما بدون در نظر گرفتن مفاهیم پایه ای که بر نگرشها اثر دارد کافی نیست. بر اساس این ضرورت، مقاله حاضر به مبانی فلسفی پرورش و تربیت فرزند پرداخته است تا کاری ریشه ای برای بهبود وضع جوامع صورت گیرد. در این مقاله با دیدگاه برآمده از فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، ابتدا به مفاهیم آموزش و پرورش و خانه و خانواده و سپس به مفاهیم مادری و پدری و فرزند پرداخته شده است. (حشمتی مولایی)
مقاله:
میتوان گفت که امروزه، نقش زبان ادبی که( گوهر و عامل اصلی هر فرهنگ است) فرهنگساز است و حتی پیشینه ضروری برای کارهای علمی است را چنان که باید و شاید در نظر نگرفته ایم. جامعه امروزینِ به اصطلاح علمی ما، بدون پل ادبی که سامان پریشانیهای خانگی است، وارد زبانهای علمی شده و بدون سامان کردارهای خانگی به پژوهشها و تحصیل هایی می پردازد که بری از زیرساخت ضروری ادبیات برای تشرف به آیین علمی است. غافل از این اگر فرد بدون طی کردن مرحله رشد ادبی به زبان علم رسیده باشد عواقب خود را خواهد داشت. کسی که شایستگی حرکت در راه روان را نداشته، پس در ذهنیتهای خویش گرفتار و دربند است، او نمیتواند در امر دگرگون شونده آموزش و پرورش مشارکتی ناب داشته باشد، و با همان ذهن انحصاری خود همه چیز را می فهمد و اثبات میکند! اگر ذهن همان کرانههای روان است پس افکار، ایده ها، هنجارها و عادات آدمی همگی با مرزها و حدود خاصی وصف خواهند شد که شناسش(تعریف) نام دارد. هر شناسش بیانگر قلمرویی است که در رویارویی دایم و پیاپی به “سنت” نام می یابد؛ و در صورت ترابرد به نسلهای بعد فرهنگ نامیده میشود. مبحث مهم سرشت و تربیت و مفاعلهی همواره بین آن دو حائز اهمیت است. اما باید یادمان باشد اصالت وجودی ما و رویای کودکی است که تربیت پذیری ما را نیز ممکن میکند. “این رویای کودکی است که آداب زیستن در جهان را در می کشد؛ نه اقتدار تربیت والدینی که در ظلمت اهریمن سازش با جهان، رویا را به چم فرو نهاده اند. ای کاش زخم خون¬چکان رویاهای کودکی، سوگواره جاوید همه روزگاران می گشت، تا سرخ ترین شور حماسه تاریخ، بر سپیدی بی روح زادوران فردا، مهری شود-یادگار کودکان شهیدی که در قامت زادآوران امروز بر سر مزار خویش نشسته اند”.
مهم است که فردی که سمت استادی دانشگاه یا قضاوت دادگاه یا نقش وکیل مدافع یا اسم روانشناس یا پزشک و. . . را دارد، اصالت وجودی متناسب با آن را هم داشته باشد. نه این که فقط عاملین اجرایی دانشگاه رفته ای باشند که هیچ شوق و اصالت وجودی در آن راه ندارند. ولی به نظر می رسد امروزه گاهی بدون در نظر گرفتن شایستگی درونی افراد و تنها با صلاحیتهای ظاهری چنین عاملیت هایی پدید می آید. . . شناخت «پرورش یابنده» و «پرورش دهنده» اهم موضوع است. هر دو باید دارای ویژگیهای روانی خاصی باشند. لازم است که این ویژگیها هم باید شامل توانشهای ویژه آنان یعنی اصالت سرشتی روان، و هم از طرف دیگر کوشش و پویشی درخور سرشت باشند. کسی که مراحل رشد روانی را طی میکند، باید راه ادب و علم و حکمت را به راه خودسری و خودپسندی ترجیح دهد. این همان اصالت(کشش هماره) را آشکار میکند که آیا فرد آماده یادگیری و عبور از مرزهای ذهنی خویش هست یا خیر! کسی که مراحل رشد روانی را طی نکرده، ولی از منابع گوناگون، اطلاعات زیادی کسب کرده، ولی آن ویژگیهای هویتی که بایسته و شایسته “مفهوم مادر” است را نداشته باشد هر چقدر هم تلاش کند که چیزی را یاد بگیرد، به خودی خود چون ظرف و یا سکوی مناسبی برای استواری ندارد، “در مادر بودگی” ناتوان است. کسی که قلباً فرزندش را دوست ندارد، ولی ذهناً میداند، و انگاره خودسرزنشگر دارد که باید فرزندش را دوست داشته باشد، همیشه دچار یک تناقض میان رفتار و ذهنش میشود! آیا نه این است که کسی که ذهن خودش را متقاعد کرده که باید معلّم و مربّی خوبی باشد، ولی میداند که ضربان قلب کافی برای دانشجویان و دانشآموزان ندارد، و ممکن است خطاهای رفتاری بکند، آنها را کتک بزند و یا آنها را تحقیر کند! چرا که براستی شکوفایی مهرِ ژرف در دل نیاموخته، روشنی علم را در جان و روان خویش ندیده، و پرورش گوهرین نداشته؛ ولی ذهناً میداند، و گاه عذاب وجدان دارد که باید چنین رفتارهای درستی را انجام دهد. زبان ادبی، زبان فهم تراژدیها، حماسهها، هجرانها، فقدانها و شادکاویهای راستین است؛ با روح ادبی است که در می یابیم که وصل چیست، فصل چیست، یکسانی و نایکسانی چیستند،. . . در زبان ادبی میتوان درک کردکه پیوند کودک و مادر پیوند نهایی نیست بلکه رابطه ای مقدماتی است، یعنی رابطهای که مادر و کودک احساس امنیت را متوجه میشوند. متوجه می شوند که امنیت چیزی نیست که تنها در این آغوش مادری کفایت کند، امنیت جستار دور و درازی است که باید درگیر آن باشد، زندگی می گوید که باید در پی مفاهیم و ارزشهای عالیتر باشد و این را وجود مادر چه خود مادر بخواهد و چه نخواهد به فرزند خویش یاد میدهد. حالا مادری که ادب ندارد فرزندان خودش را سترون میکند، روح فرزندان و نگرشهای آنها را نابارور و بسته میکند، سترونی یعنی هرگز به آنها اجازه نمیدهد از زبان خانه بیرون بروند، آنقدر منّت میگذارند و فرزند را مدیون خودش میکند، که جز احساس گناه و شناخت خطوط قرمز هیچ راه دیگری در زندگی نشناسد! و مادر خوب کسی هست که راه ارزشهای انسانی را طی میکند: من مادر تو هستم و فهمیدی که امنیت و ناامنی هر دو در کنار من وجود داشته اند. حالا انجایی که امنیت را از من گرفتی، یاد بگیر که چه طوری به جهانت ایمان داشته باشی، به وجودت ایمان داشته باشی تا راه وادی ایمن نهایی را پیدا کنی. ارزشهای خودت را افزون کن، فرزندم شهامت و امانت ارزشهای مهم زندگی هستند و اگر تو ترسو و منفعل باشی آن گاه همیشه مرید و یا بنده اربابان می شوی و این بار از زندگی جا میمانی. . . اما اگر فرد رشد یافته نباشد، چه مادر بشود چه هر سمتی دیگر، حتی اگر به مباحث علمی یا هنری یا فلسفه نیز رسیده باشد، علم را هم تقلیل میدهد به باورهای خانگیاش، فلسفه را تقلیل میدهد به احساس ناامنی اش، هنر را فرو می کاهد. زبان ادبی، زبان فهم تراژدیها، حماسهها، هجرانها، فقدانها و شادکاویهای راستین است؛ با روح ادبی است که در می یابیم که وصل چیست، فصل چیست، یکسانی و نایکسانی چیستند. در زبان ادبی میتوان درک کردکه پیوند کودک و مادر پیوند نهایی نیست بلکه رابطه ای مقدماتی است، یعنی رابطهای که مادر و کودک احساس امنیت را متوجه میشوند. متوجه می شوند که امنیت چیزی نیست که تنها در این آغوش مادری کفایت کند، امنیت جستار دور و درازی است که باید درگیر آن باشد، زندگی می گوید که باید در پی مفاهیم و ارزشهای عالیتر باشد و این را وجود مادر چه خود مادر بخواهد و چه نخواهد به فرزند خویش یاد میدهد. حالا مادری که ادب ندارد فرزندان خودش را سترون میکند، روح فرزندان و نگرشهای آنها را نابارور و بسته میکند، سترونی یعنی هرگز به آنها اجازه نمیدهد از زبان خانه بیرون بروند، آنقدر منّت میگذارند و فرزند را مدیون خودش میکند، که جز احساس گناه و شناخت خطوط قرمز هیچ راه دیگری در زندگی نشناسد! و مادر خوب کسی هست که راه ارزشهای انسانی را طی میکند: من مادر تو هستم و فهمیدی که امنیت و ناامنی هر دو در کنار من وجود داشته اند. حالا انجایی که امنیت را از من گرفتی، یاد بگیر که چه طوری به جهانت ایمان داشته باشی، به وجودت ایمان داشته باشی تا راه وادی ایمن نهایی را پیدا کنی. ارزشهای خودت را افزون کن، فرزندم شهامت و امانت ارزشهای مهم زندگی هستند و اگر تو ترسو و منفعل باشی آن¬گاه همیشه مرید و یا بنده اربابان می شوی و این بار از زندگی جا میمانی. مادری که آماده زندگی ادبی است، میفهمد که چطوری برای کودکش لالایی بخواند. لالایی آواز نوعی هجران است که سوز خاص خودش را دارد. هیچ مادری لالایی را با صدای شاد پر نشاطی نمیخواند. بنابراین نمیشود اصالت وجودی کاری را نداشته باشیم و خودمان رشد نایافته باشیم ولی به سبب نقش مادری یا پدری، خود را شایسته بدانیم. در اینجا جملاتی از نیچه هم خالی از لطف نیست که اشاره کنم: “تو جوانی و آرزوی زن و فرزند داری. ولی من از تو می پرسم: آیا تو آدمی هستی که به خود اجازه میدهد آرزوی فرزند کند؟ آیا تو ظفرمندی، بر نفس خودت حاکمی، بر حواس خویش چیره ای، آیا ارباب فضایل خود هستی؟ اینها را می پرسم از تو. . . فراتر از خودت اما قرار است برسازی و برپا کنی. تازه باید در نظر من خودت را بنا شده می نمودی، راست قامت چه در جسم چه در روح. نه فقط قرار است خودت را رشد دهی، بلکه قرار است عازم شوی! مددکارت باد باغ زناشویی اندرین راه! جسمی برتر را قرار است تو برسازی، جنبشی آغازین، و چرخی چرخاننده خویش، یک آفرینشگر را قرار است تو برسازی”.
ذکر شد که اصالت و رشد روانی برای عاملیت تعلیم و تربیت اهمیت اساسی دارد. همانطور که در کتاب روانِ هنر هم تاکید شد که اسم هنرمند شایستهی هر فرد تکنیک دانی نیست و اصالت هنری می طلبد تا بتواند در راه فضیلت حرکت کند، اینجا نیز به ضرورت داشتن وجودی اصیل برای این مسیر رسیدیم. ولی به نظر می رسد امروزه گاهی بدون در نظر گرفتن شایستگی درونی افراد و تنها با صلاحیتهای ظاهری چنین عاملیت هایی پدید می آید.
باید کسی که در این زمینه دستی دارد، دارای ویژگیهای اصیل روان ادبی و علمی و احتمالا فلسفی باشد. ویژگی، یعنی توانایی درونی و شخصیتی ما که برخاسته از خیزهای رشد روانی ویژه ای است که شایستگی ما را برای پذیرش سرپرستی فرآیند تربیت تعیین میکند. پس باید در رده دانش¬پژوهی، گواهی بر شناسایی نایکسانی و یکسانی روان فردی باشیم که از دستاندرکاران شرایط¬محوراست یا براستی از شایستگی روانی برخوردار است. اگر جامعه ای با محور “اراده قدرت” بی آن¬که راه رشد روانی را به درستی درک کند، نهاد و قوانینش را برسازد، آنگاه شروط جای شایستگی را می گیرند و اعتبارات کاغذی جای اعتبارات اصیل می نشیند. اعتباراتی سطحی و غیر نابی که پیشتر، دانش و حکمت و هنر را به انگیزههای خانگی فروکاسته بود، و جایگاه آن ردهها و خیزهای خردورز آدمی را سخت نادیده انگاشته است. باری، شناخت «پرورش یابنده» و «پرورش دهنده» اهم موضوع است. هر دو باید دارای ویژگیهای روانی خاصی باشند. لازم است که این ویژگیها هم باید شامل توانشهای ویژه آنان یعنی اصالت سرشتی روان، و هم از طرف دیگر کوشش و پویشی درخور سرشت باشند.
یک جامعه می تواند سه شخص را درخود جای دهد. اندیشمند، مقلد، و عامی. اندیشمند کسی است که نگرشهای نو را برای بررسی نگرشهای پیشین به کار می گیرد، ایده ای نو دارد، هماره در حال اندیشه در امور است، سره و ناسره را در می یابد، و عموما آزاده و عاری از وابستگی به منصب و کارفرماست. مقلد کسی است که در ساحت تصویری-هندسی ذهن محبوس میشود. بایسته است که افرادی که کوشش، شهامت و شکیبایی و آفرینندگی برای سیرورت(گشتن برای بالا بردن رویه روان) خویش داشته باشند. نه این که کافی بدانند با کسب اطلاعات و فرو رفتن در نقشهای طراحی شده احساس هویت کنند. اگر خدمتکار، شناختی از ظواهر دربار داشت، این به این معنا نیست که می تواند او هم از مهتران دربار باشد. اما در فضایی که ناشایستگان ظاهر پرست حضور دارند چنین امری ممکن است!
بنابراین بر بنیاد شایستگی باید در نظر گرفت که مسوولین تربیتی، دستاندرکاران و گمارندگان، براستی چه کسانی هستند. این تشخیص مهم است که آیا مقلدانی بازیگر اند که در باورهای تثبیت¬شده¬ی ذهنی الگوهای خود، با ابزار داده محوری و مَجاز شخصیت، رفتار میکنند یا به راستی از ژرفای سرشت و شایستگی خویش به رشد، گسترش و بازدهی بهرمند می شوند! سخن از سالاری نیست، بلکه بارها و بارها تاکید بر رشد روانی شده است، که باید سیره و شیوه آن مورد اندیشه و پژوهش باشد.
الان باید پرداخته شود به این که «تربیت» چیست، زیرا کسی که میخواهد دست به «تعلیم و تربیت» بزند حتماً باید دارای ویژگی¬های «تعلیم و تربیت» باشد. واژهی عربی “تعلیم” معادل واژه فارسی “آموزش” است. واژه عربی «تربیت» معادل واژهی فارسی «پرورش» است. هدف این گفتار این است که ساختار زبانی را بخشی گرانمایه از بنیادوری آموزش و پرورش بنگریم. و بخشهای دیگر مانند”کل نگری”، کارکردها، و سایر ویژگیهای استقرایی و قیاسی را برای شناخت گوهر تربیتی در نظر داشته باشیم، زیرا یکی از مهمترین راههای شناخت ریشههای این اصالت، یافتن پدیدارهای فرهنگی است که گویا در زبان متجلی می شوند. شناخت سرچشمه زبانی می تواند راه ما را برای بررسی گوهر تربیتی خالصانه-تر هموار کند.
ما با زبان ویژه خانگی خویش فکر و احساس میکنیم و چشم اندازهای رشد خود را می بینیم. نظام فرهنگی که من به آن “توانش وکارایی توامان خانه و ادب” می گویم، در فرآیند تربیت بدون هیچ گمانی نقش کلیدی دارد. این توانش تعیین کننده ابعاد و سطوح بانیان و دست اندکاران تربیتی میباشد. براستی اگر فرهنگ دیگری را بخواهیم که به زبان خود برگردانیم، باید در گوالشی هم¬شان با آن قرار داشته باشیم. برگردیم به کلماتی که در این گفتار با آن¬ها سروکار داریم. برای نمونه کلمه education اگر به “تحصیلات” ترجمه شود. در بطن و سیر آن با کمی تفاوت روبرو هستیم. چون انگاره تحصیل، بدست آوردن معلومات است اما education به معنای هدایت کردن است. کلمهteach به معنای نشان دادن یا حاضر کردن است ولی در فرهنگ ما تعلیم یا آموزش به معنای علم دادن است. قطعا تفاوت هایی میان نشان دادن و علم دادن وجود دارد. کلمات مصطلح(زبانزد) متناسب وضعیت زمانه و استفادههای کاربردی به وجود آمده اند[ و از تبار اصیل فاصله گرفته اند] که در بسیاری از هنگامها برابر سازی و ترجمه گشته در یک معنا به کار گرفته شده اند. اما در قاموس روانکاوانه که اساس، ریشه، بنیان و سیر و سرچشمه و ضرایب همبسته و متغیرهای گوناگون ساختهای فرهنگی اهمیت دارند، ن میتوان با به کارگیری ساده ” این همانی” از عمق ماجرا فرار کرد.
پس اول از همه، من باید بدانم که این واژهها شأنشان و سیرشان و جایگاه اصیلشان کجاست! مثلاً شما میبینید که در یک جامعه مسلمان بیش از 950 بار در قرآن واژه «رَبّ» استفاده شده و کردارها و پناه-جستنها بدان نسبتی معین دارد. یک جامعهای که بخش مهمی از فرهنگش را مسایل اسلام تشکیل داده است و اصلاً کلمه «تربیت» از اسلام وارد سیستمهای تحصیلی شده، را ن میتوان با ترجمه هایی که از فرهنگهای غربی یا شرقی وارد شده اند یکی دانست! میتوان گفت که تربیت یعنیجهت دادن یا سوق دادن متربّی به سوی هدف، مقصود، یا کمال. مُربّی یعنی کسی که کمک میکند که آن رشد، این افزودن و توسعه، شاکله یابد. رَبّ در عربی معادل صریح فارسی “پروردگار” است. در زبان فارسی معادل تربیت، پرورش و فرهیختن است. همانطور که آگاه هستید، پرورش هم از پرتو پروردگاری آشکار می گردد. فرهیختن نیز از “فر” به معنای شکوه و بزرگی است که نشان میدهد با کلمه “رب” نیز همسو است. و هیختن به معنای کشیدن است. میتوان اینگونه بیان کرد که فرهیختن یعنی ” به فراخی کشیدن”، وسعت بخشیدن یا توسعه شکوهمند.
«تعلیم» همانطوری که میدانید مربوط به “علم”، در باب تفعیل و به معنای علم آموختن است. اما چیزی که اهمیت دارد و می خواهم که ژرفتر بدان پرداخته شود. دگرگونی فراخی است که علم و دانش پیدا کرده، اما همچنان بر معنای خود که “آگاهی از. . . ” و دانایی¬محوری است استوار مانده است. اما در شرط حضور برای دنیای امروزین معنایی مرزدارتر یافته است. در قاموس جایگاه شناسی واژههای امروزین، دانش (science) و دانش(knowledge) از یکدیگر متمایزاند. در تعریف ساینس گفته میشود: «کوششی نظاممند که دانش را برای توصیف و پیشبینی قابل آزمایش یا تجربه سازمان میدهد». پس تعلیم یعنی چه؟ یعنی «توان سازمان دادن به مسائل توصیفی-تشریحی و پیشبینی» . اما دانش به معنای دربرگیرنده و کلی¬تر به کار میرود و ضرورتا قرار نیست که توصیف و پیش بینی نظام¬مندی از آن صورت بگیرد.
دلبستگیهای خانگی ما را به سمت رانه بیشتر از خانه رفتن هدایت میکند، و این رانه در همه انسانها مشترک است، فقط کسانی هستند که در همان مرحله خانگی تثبیت می شوند، و از ادامه مراتب رشد باز می مانند. در واقع تنها “این-من” دارند و نه”آن-من”. وگرنه هر کسی که در پی آن(دیگری) میرود، در مرتبه ادبی رشد روانی جای می گیرد و ادبیات که اینقدر در پی وصال و هجران رفته، بازیهای شبانه شاعران نیست، بلکه در رانه وجودی هر شخص ریشه دارد. با این وصف همچنان می خواهم درباره کارگزاران تربیتی که ممکن است به اصل دیگری(آن) بی توجه باشند بیشتر بپردازیم. هر کسی که به کار تربیتی می پردازد لازم است که این و آن فرهنگی خویش را بشناسد، از آن حیث که زبان و فرهنگ و شخص متفاوتند. فقط خواندن مراحل رشد روانی و مراحل تربیت که استانداردهای کتب درسی پسیکولوژی است، نمیتواند بیانگر تپش قلب و احساساتی باشد که خاستگاهش از محتویی متفاوت برآمده است. دقت نمایید که آنچه در زبان فارسی، روانکاوی می گوییم با پسیکولوژی یا پسیکوآنالیزیس متفاوت است.
یکی از راههای توسعه اندیشه، دیالکتیک است. در پاسخ به پرسشهای دیالکتیکی هیچ چیزی نباید جا بیفتد. بلکه بایدفراتر از تبیین و تعیّن، افقهای نیمه پوشیدهی پرسشهای آینده اراده شود و شایسته است که منزلت نوشتار و گفتار نیز پاسداری شود. شوربختانه برخی با کتابهای فلسفی که حتما باید گام به گام خوانده شود، مانند فال رفتار می کنند، طوری که فرد بر حسب شانس صفحه ای از کتاب را باز میکند و سریع موافقت و مخالغت خود را نشان میدهد. افسوس که امروزه فلسفه در نظر برخی افراد به جای اینکه استوار بر قامت دیالکتیکی اندیشه پیش رود، بیشتر مبتنی بر بازیهای ذهنی با ژستهای اروتیک- تاناتیک است.
معنی سواد در نظام اطلاعاتی گم شده است و در حال حاضر به کسی که مدرک تحصیلی دارد یا به کسی که زبان انگلیسی و کامپیوتر بلد باشد با سواد اطلاق میشود. در صورتی که سواد با عقلانیت نسبت دارد. انسان با سواد نیازمند فرهیختگی ناشی از خرد است. بنابراین سواد چیزی هست که انسان را خردمند تر میکند. آن خرد می تواند راستین یا نمایشی باشد. خرد راستین دارای اصالت است و این اصالت در کشش انسان هاست. یعنی در مصمم بودن و مستمر بودنشان در یک کار. هیچ وقت اصالت به این معنی نیست که پدر یا مادر من چه کسی هستند و من شاهزاده متولد شدهام یا خیر. این بیشتر وراثت است نه اصالت. اصالت حقیقی اشاره به این دارد که آیا من این کاره هستم یا نیستم.
یعنی کاری که میکنم همسو با میل وجودی فرد باشد. طوری که در تمایلات وجودی خود حس کند راهی جز آن ندارد. در زمانهی فعلی مدرک گرایی که نوعی بردهداری نوین است موجب شده که به انسانها مقداری اطلاعات داده شود و آنها این اطلاعات را فرا بگیرند و به این موضوع که آیا این اطلاعات متناسب با اصالت وجودی آنها و کشش وجودی آنها هست یا نیست کاری نداشته باشند. زمانی وجود دارد که فردی در دانشی خاص اصالت دارد و زمان دیگری وجود دارد که فردی فقط باهوش میباشد و در نتیجه می تواند در فرا گرفتن اطلاعات از دیگران تبعیت کند. امروز نباید به این فکر کنیم که اگر فردی مدارج علمی بالایی در رشته خاصی دارد الزاماً بدین معناست که که در آن حیطه تخصص دارد و با سواد است، چرا که ممکن است فقط دو چیز برای این موفقیت او کافی بوده باشد، یکی هوش و یکی دیگر توانایی تبعیت کردن. پس در این صورت با اصالت سر و کار نداریم.
عقلانیت، انسانها را وادار میکند که در پی کسب دانش باشند نه فقط افزایش اطلاعات خود. گسترش دانش وقتی ممکن است که انسان تحصیل کند. تحصیل کردن با کسب کردن متفاوت است. تحصیل، یک فرایندِ شدن(تحول) و سیرورت است، اما کسب کردن، فرآیندی داشتنی است. اگر چیزی شده باشیم کسی نمیتواند آن را از ما بگیرد، اما اگر چیزی را داشته باشیم ممکن است روزی آن را از دست بدهیم. بنابراین سواد راستین، سوادی است که انسان را دچار تحول کند و از کرم به پروانه تبدیل کند. زمانی که تبدیل به پروانه شود دیگر نمیتواند وتمایل ندارد مجدداً به کرم تبدیل شود. این یک مسئله است.
این که جامعه جهانی در زمانهی حاضر بیشتر سعی در زیاد کردن اطلاعات خانوادهها دارد مانند آن است که برای رسیدن به هدفی مشخص، مسیر اشتباه را بپیماییم و در انتها تعجب کنیم که با آن همه راهی که آمده ایم چطور به مقصد نرسیدیم! این در حالی است که فردی که درگیر داشتهها شده باشد از مسیر شدن کلا خارج شده است و تعجبی ندارد که نمیتواند حال خوش را تجربه کند. لذا ابتدا باید از مردم بخواهیم که کمی وجود خود را بتراشند و اضافه بار اطلاعاتی خود را دور بریزند و یک مقدار احساسات قلبی خود را روشن تر کنند. ابتدا نیاز است که از خود بپرسیم شوقی که در ما وجود دارد چیست تا بتوانیم اصالت خود را پیدا کنیم تا در مسیر سواد آموزی خود قرار بگیریم و شیوه عقلانیت خود را پیدا کنیم. شوق صرفاً مربوط به دوست داشتنها و هیجانات ما نیست. شوق، چیزی است که اگر خوشحال یا ناراحت یا حیرت زده هستم در هر صورتی در آن حال خوشی را تجربه کنم. خوشحالی اشاره به این دارد که بتوانیم مهربان باشیم. مهربانی یعنی نگهبان مهر بودن و مهر یعنی پیمان و دوستی. این که یاد بگیریم خوشحال باشیم بسیار مهم است. ممکن است ترسیده باشیم اما اگر پیام ترس که همان شهامت است را بشناسیم متوجه می شویم که کسی که شهامت دارد(حرکت در ترس ها) خوشحال است. پس برای خوشحالی نیاز نیست حتما شاد باشیم. اگر زمانی که غمگین هستیم متوجه باشیم که غم نشانه فقدان نیست بلکه نشانه هجران است می توانیم خوشحال باشیم. هجران مرتبط با دلتنگیست و این دلتنگی مقدمه یک حرکت سر بلند و حماسی در عالی ترین شکل خود می تواند باشد. خشم و عصبانیت با هم متفاوت است. در زمان عصبانیت احساس می کنیم که چیزی ما را تحریک کرده است و یا ناکام کرده است و می رویم که انتقام بگیریم یا خشم خود را بی خود و بی جهت پرتاب کنیم. ولی خشمِ یک انسان خوشحال، پیام تغییر دارد. انسانی که خطای بنیادین اسناد ندارد فردی است که این تمایزات را با توجه به سواد و عقلانیت خود درک کرده است. لازمهی سواد، عقلانیت است. عقلانیت همان اصالت است. اصالت، شوق منسجم همیشگی است که مبتلا به هیجانات مقطعی نیست و در هر هیجانی توان ابراز خود را دارد. نیاز به یادآوری است که خطای بنیادین اسناد و تصورات قالبی پیشینهی طرحواره دارند و ما را از مسیر عقلانیت دور می کنند. طرحواره چارچوبهای مرجع ذهنی و فکری اند که در مورد فرد (خطای بنیادین اسناد) و یا گروهی (تصور کلیشه ای یا قالبی) داریم.
انسانهای تحصیلکرده و باسواد حقیقی، افرادی هستند که زمان را به عنوان یک امر کلی درک می کنند و معتقدند که تنها متعلق به این زمانه نیستند بلکه متعلق به فرزندان خود و نسلهای بعد نیز هستند. باید این افراد را پیدا کنیم و اینها را سرلوحه زندگی خود قرار دهیم. باید این افراد با اصالت را در جامعه پیدا کنیم و از آنها عذرخواهی کنیم بابت این که افرادی را که اصالت نداشتند و پشت القاب دکتر و مهندس و غیر مخفی شده بودند به این افراد با اصالت ترجیح دادیم. مسئله مهم دیگر که نیاز است به آن توجه شود این است که موجهای اجتماعی که ایجاد شوند حتماً در آنها خطاهای بنیادین اسناد و تصورات قالبی شکل خواهد گرفت. زیرا موج سره و ناسره را با هم مخلوط میکند و رودخانه را غیر زلال میکند. خیلی از نظامهای تربیتی ما بیش از اینکه تحت تأثیر مباحث علمیباشد تحت تأثیر همسویی باورها است و این عواقب نامطلوب بسیاری دارد. زیرا که هر چه آداب و رسوم، در بازیابی ریشههای ارزشی خویش، متفکرانهتر و دعوت به خردورزی باشد، پس ناگزیر آن را به زبان علمی و فلسفی نزدیکتر میکند. اینجاست که آن تربیت ممکن است هوشمندانهتر، آگاهانهتر، جریان یابد و به سمت آن چیزی که باید باشد و مورد مصادیق علمی و استدلالت فلسفی است برود. اگر نظام ارزشی در یک سری از باورهایی ریشه داشته باشد، در فرهنگی ریشه داشته باشد که در ردّ و انکار زبان علمی، یا فلسفی باشند،پس در نتیجه توسعه خرافات در آن جامعه و آن فرهنگ خیلی بیشتر خواهد شد.
خطاهای اسنادی، و تصورات قالبی و سایر خطاهای شناختی درباره خانوادهها را باید در ریشههای فرهنگی جستجو کرد. زیرا ارزشهای فرهنگی از گستره متنوع و گوناگونی بوجود آمده، و هنگامیکه آنها را کلی ببینیم و جایگاه این پیچیدگیها را درنیابیم، درگیر خطا خواهیم شد. طمعهای امیال و یا ترسهای آدمها باعث میشود که در پیوند با گروه، آداب و رسومی خودخواهانه بسازند که هیچ نسبتی با ارزشهای واقعی آنها ندارند و همین مساله باعث ترویج خرافات میشود، زیرا که در مرحله رشد خانگی مانده اند و راههای علم و فلسفه و اندیشه را نمی شناسند، انگار این باورهای خانگی برایشان مقدس میشود. خرافه چیزی نیست جز خودکامگی، یا توزیع و تکثیر افکار خودکامه، یعنی که در خودکامگی مفهوم “دیگری” و مفهوم پیمان به پیمودن راههای دیگر هم هیچگونه جایگاهی ندارند. همانگونه که فرد فکر میکند، عقیده دارد، و به هرچه به عقلش میرسد همانطور رفتار میکند، یعنی رفتاری مرسوم را پیشه میکند. هیچ فرد خودکامهای ورود به زبان علمی ندارد چه برسد به زبان فلسفه! پس این است که زمانی که با علم یا هنر یا فلسفه مواجه میشود آن موقع میگوییم علم را تقلیل میدهد به باورهای خانگیاش، فلسفه را تقلیل میدهد به احساس ناامنی اش، هنر را فرو می کاهد به بیان تهوع و تسکین خاطرش!
حال به بحث خرافه می رسیم که میتواند هم بر خود فرد، هم بر زندگی دیگران اثرات مخربی داشته باشد؛ از این رو برای کاستن آسیبهای روانی و جسمی خرافهباوریِ افراد خرافی برخود و دیگران، ضروری است در مسیر خرافهزدایی بکوشیم. اگر فرض را بر این خرافه بگیریم که سعد و نحسی وجود دارد، چیزی را بدشگونتر از نادانی و توهم همهچیزدانی در جهان هستی نیافته ام. لذا لازم است با آگاهی، خرافه زدایی صورت گیرد تا از آسیب ناشی از خرافه سازی و خرافه پردازی جلوگیری شود. اما آگاهی با اطلاع دادن متفاوت است زیرا لازمه اش گوالش های روانی و علمی است. اگر مادر و پدری در احساس علمی و فلسفی قرار داشته باشند، تعلقات آنان به فرزندشان از همان جنس است، اما اگر فقط اطلاعات علمی کسب کنند و احساسات خود را در حد خانگی بودن نگاه داشته باشند، آشفتگی و سردرگمی آنان به سوی گمانه¬زنی میرود، و گمانه¬زنی زمینه پذیرش خرافات را فراهم می سازد. بنابراین اول لازم است توجه کنیم که مصادیق مهم تربیتی را یاد بگیریم، بدون رسیدن به گوالشهای ادبی و علمی ازدواج نکنیم و بچه دار نشویم.
وقتی ریشهها درست نشده باشد، نگرانی از گوالش بهتری حاصل نشده باشد، اگر کار کنیم زحمت را زیادتر کردهایم. اگر فیلمسازی فیلمی را بسازد و از ابتدا ریشه درست نداشته باشد، بدتر کار پر زحمت درست میکنیم. کار اول باید مفهوم مناسبی را در خود پرورده باشد، بعد بفهمیم چه کارهایی بایسته و شایسته است و چه کارهایی برای اصلاح ضروری است. موضوع ما الان فرزندپروری است. حالا چه فرزندپذیری، چه بچه دار شدن و غیره. پس ابتدا باید به مفهوم فرزند بپردازیم. اول باید مفهوم المفاهیم را پیدا کنیم که ببینیم چه مفهومی در برگیرنده بقیه مفاهیم است. اگر هویت خانواده را داریم بررسی کنیم ببینیم هویت این خانواده اساسا چیست. شهری یا روستایی، قرار است قبیله ای ساخته شود یا خانواده هسته ای، مدرن یا قومیتی.
لازم است مفهوم ما کلی تر باشد، یعنی خانواده تعریف شود تا در ذیل آن پدر و مادر و فرزند تعریف شوند. تا ارزشهای راستین خانواده مورد اندیشه نباشد، نقش پدر و مادر نیز معلّق و هرسویی خواهد بود. باید از درخت درکی داشته باشیم و نه یک درخت خاص. تخصص یعنی چنارشناسی، نه درخت شناسی. اما کل با مجموعه اجزا برابر نیست!
علم صرفاً آموختن نیست یا مثلاً چیزی که ما صرفاً فکر کنیم که بتوانیم مطالعه کنیم. بلکه یک شایستگی است، یک رشد روانی است. نمیتوانیم نوعی سادهانگاری بکنیم که الان در مراکز مختلف مطالعاتی دنیا، شخصیتهای علمی دارد پرورش پیدا میکند. قاعده اش این است که این اتفاق باید بیفتد ولی خب طبیعتاً همه جا رخ نمیدهد. چون متأسفانه ما هنوز در میان کسانی که دانش آموخته اند، شاهد نوعی واکنشگری و احساسیگری خانگی و مرتبط با محور تعلّق افراد هستیم. یعنی نبود شخصیتهای متعهد که یقیناً به راه دانشگاهی، راه دانش تجربی و شروط علمی، رسیده باشند.
بنابر نکات گفته شده و در راستای پرداختن به مفهوم المفاهیم، سراغ چیستی خانواده می رویم. خانه یا خونه، جایی است که خون در رگهای ما جاری شده است. خاستگاه این کلمه، خون است. خونه یعنی مکانی که وابستگیها، و احساس دلبستگی ما در آنجا شکل میگیرد و به خودی خود میتوانیم مفهوم پیوند و دلبستگی را در هسته و جوهره خونه در نظر بگیریم. اعضایی که در خونه هستند، خانواده نامیده میشود. پس قالب خانواده ساخته از کسانی است که برای برقراری حس یکپارچگی و پاسداری از خون، دور هم جمع میشوند. قرار نیست خون صرفاً معنی نژادی داشته باشد. خون یک انسان ارزشمند است پس اینجاست که زمانی که ما فرزندی را متولد میکنیم یا فرزندی را میخوانیم طبیعتاً هر دو کاری که میکنیم محافظت از خون انسان است. حال نوبت بهافراد خانواده می رسد. متاسفانه میبینیم که برابرسازیهای فارسی رایج صرفاً والدگری را به زایشگری یا زادآوری و زایوری ترجمه کردند در این برابرسازی ما کمبود را می بینیم، زیرا دربرگیرنده مفهوم فرزندخواندگی نیست. چون والد یا زایش گر صرفاً اشاره به کسی دارد که زاییده است، در صورتی که ما حتماً باید معانی دیگری برای کلمه والد جایگزین بکنیم، چون معنی خانواده، حفاظت از خون انسانی است. پس پیشنهاد شده است که واژهی فرپروران به جای والدین قرار گیرد تا نارسایی و محدودیت آن واژه را اصلاح کند. فرزند از دو کلمه تشکیل شده است «فر» و «زند». «فر» به معنی شکوه و عظمت است. «زند» هم به معنی زندگی کردن و به معنای بزرگ است. زند یعنی بزرگواری زندهای که قابل شرح و گسترش و توسعه است. زند عظمتی را باشد که زنده است نمرده و دارای توانش واکاوی و پیشرفت است. فر به معنای نور هم هست. نور زندگی، نور فرد. طوریکه میدانید زن و شوهر تا زمانی میتوانند کنار هم دوام بیاورند که حتما پرسمان فرزند در میان باشد. حالا این فرزند میتواند فرزند معنوی میباشد مانند اهداف مشترکشان، مثل اینکه بگویند رسالت مشترکمان سرزمین، یا کمک کردن به دیگران است،که به نوعی فرزند معنوی است. یا اینکه فرزند فیزیکی هم وجود داشته باشد.
اگر یک نفر در کمبود تثبیت شده باشد یعنی دور مانده است از اهل فضیلت و شاید سزا نباشد بر کسی که حس ارزشهای وجودی پیمان انسانی را درک نکند، که فرزندی داشته باشد. زیرا بچه سزاوار فرزندی است و به فرپروران نیاز دارد. ماندن در کمبود، خود به خود توجیه کمبود ایجاد میکند چون قرار بود کمبود شور ایجاد کند، قرار نبود توجیه شود. توجیه کمبود هم یعنی توجیه جبر. یعنی توجیه خدمت به سروران و اربابان، ارباب بد یعنی خدمت بد، ارباب شر، یعنی بنده شر شدن، ارباب نیک، یعنی بنده نیک شدن. آنوقت رابطههای او همش بستگی با کمبودها دارد، چه کسی کمبودها را تأمین میکند که طرف او برود، چه کسی کمبودش را تحریک و تهدید میکند که ازش بترسد و هزار تا ساز و کار دفاعی منیّت¬ساز ازش بسازد. پس اینجا باز هم مساله همسران مطرح شد، پیش از آنکه بحث فرزندی باشد. که آیا توانستند به رشد برسند یا با همان حس حقارت است که دارند جلو میروند و قرار است بنای خانواده ای نامناسب را بگذارند. کاملاً، هدف شوهر کردن یا زن گرفتن که نیست، هدف هم پیمانی است. معنی همسری، یعنی هم پیمانی، یعنی پیمودن همان راه فضیلت، راه برتری و رشد آدمی، محافظت از این خون است، زاییدنِ فرّ زندگی است و مراقبت از فرِّ زندگی است. اینها چیزهایی است که مهم است.
وقتی فرپرورانی شایسته باشند که کودکی را از طریق فرزندخواندگی پذیرفته باشند، قرار است که به فرزندشان تعلیم سرنوشت بدهند که ما پروردگار نهایی تو نیستیم و پروردگار نهایی تو جای دیگری است. سرنوشت همچین اقتضایی داشته که تو از کسان دیگری زاییده بشی و توسط ما پذیرفته بشوی و توسط ما پرورش پیدا کنی. سرنوشت تو اینگونه اقتضا کرده که مادر و پدر تو افراد دیگری باشند، خوشبختانه ما دیگه امروزه در زمان نژادپرستیها زندگی نمیکنیم اگرچه این نژادپرستیها هستند اما حداقل در شعارها نیستند و باید این شعارها را پالایش بکنیم. قرار نیست خون تو یک چیز دیگر باشد و خون ما چیز دیگر، همه ما انسانیم و همه ما هم نوعیم، و صلاح بر این بوده و مصلحت بر این بوده تا آنهایی که تو را زاییدند مابقی مسیر زندگی ات نباشند و ما باشیم. مثل گذشته خوشبختانه این معضلات نیست که چون مساله خون قبیله مطرح است حتماً فرد موقعی که بزرگ میشود دنبال پدر و مادرش بگردد و بگوید من پدر و مادر خونی خودم را میخواهم. چون این مسئله مربوط به زمانی بوده است که فرهنگ قبیله خیلی فرهنگ پر رنگ بوده است، ولی الان که دنیا به یک دهکده کوچکی تبدیل شده و همه به هم نزدیکتر شدند و خوشبختانه صحبتهای خیلی زیادی از همسویی و همدلی انسانها و همخونی همه ما انسانها میشود. به طور مثال آقای هراری که خودشان هم یهودی اند در مورد همین ماجرای یهودیها و مسلمانان، حرف خیلی جالبی زده اند. گفت ما نهایتاً همه از آفریقا آمدهایم و پدران و مادران ما و نیاکان ما همه از یک خون بودند و چرا ما فکر میکنیم که درواقع باید یک همچین نبرد و نزاعی با هم داشته باشیم. پس اینها را باید توضیح داد و اینها وظیفه پدر و مادری است که کودکی را خواندند و او را تحت حمایت خودشان قرار دادند و او را مرحم زخمهای خودشان قرار دادند (اشاره به واژهی کودک که کوک زدن جای زخم است) و او را به عنوان فرّ زندگی خودشان شناختند یعنی فرزند خودشان شناختند و حالا ببینید این حرف هایی که من دارم میزنم همه از جنس ادبی است.
به جای اینکه دانشجویان امروزه پایاننامههایشان را روی این مفاهیم پایه ای تنظیم کنند، میروند پایان نامهها را وصله پینه میکنند از جاهای مختلف، اسمشان هم میشود دکتر، و اینقدر این کلمات و این عنوانها متاسفانه هرز و مبتذل شده که شما خجالت میکشید از استفاده آنها. نقش رسانه بر میزان آگاهی افراد یک جامعه و نقش دادن به ارزشها و ضد ارزشهای جامعه و آشناسازی مخاطبین با الگوهای مناسب بسیار مهم است. مثلا جا انداختن کلمات شایسته می تواند با کمک رسانهها تسهیل شود. به طور مثال هریک از ما میتوانیم یک رسانهی فعال در این حیطه باشیم و به قدر فهم و توان خود فعالیت کنیم. به خصوص وظیفهی سنگین تر در راه ارتقای فرهنگ جهانی، به عهدهی تحصیلکردگان دانا و آزاده است که اصالت وجودی برای قدم گذاری در این راه را دارند.
بحث و نتیجه گیری:
برای ارتقای فرهنگ در حیطه فرزندآوری و فرزندپروری، لازم است ابتدا به مفاهیم کلی این حیطه مانند آموزش و پرورش و خانه و خانواده توجه کنیم. سپس با درنظر گیری اصالت و نقش کلمات در فرهنگ جوامع، به سراغ مفاهیم مادری و پدری و فرزندی برویم. این نکته ضروری است که والد حتما باید از درون و هسته فرزند(شکوهِ زندگی) تعریف شود و همچنین لازم است محدود به زایشگری نباشد. بنابراین واژه ای مانند فَرپَروَر به جای واژهی والد مناسب تر است. اینجا مهم است توجه کنیم که چه کسی میخواهد مسئولیت مراقبت از فرِّ زندگی را بپذیرد. همچنین، تمام متولیان آموزش و پرورش میبایست از رشد روانی مطلوب و سلامت ذهن مناسب و وجودی اصیل برای این راه بهرمند باشند. لازم است پژوهشگران بیش از پیش بدین مفاهیم بنیادی بپردازند.
منابع استفاده شده جهت نوشتن این مقاله:
رحمتی، زینب؛ حشمتی مولائی، نفیسه. (1402). علت تمایل زوجین به فرزندآوری و رابطه آن با نوسانات جمعیت. هشتمین کنگره بین المللی تحقیقات بین رشته ای در علوم انسانی، فقه، حقوق و روانشناسی. تهران. دانشگاه جامع علمی کاربردی.
پورعبداللهی، فاطمه؛ حشمتی مولائی، نفیسه. (1402). افسردگی والدین پس از فرزندآوری زیستی و غیرزیستی(زایمان/ فرزندپذیری). هشتمین کنگره بین المللی تحقیقات بین رشته ای در علوم انسانی، فقه، حقوق و روانشناسی. تهران. دانشگاه جامع علمی کاربردی.
تاج مزینانی، زینب؛ حشمتی مولائی، نفیسه. (1402). مدلهای نگرش و طرحوارهها تحت عنوان چارچوبهای مرجع. هشتمین کنگره بین المللی تحقیقات بین رشته ای در علوم انسانی، فقه، حقوق و روانشناسی. تهران. دانشگاه جامع علمی کاربردی.
حشمتی مولائی،نفیسه؛ کوچک انتظار، رویا؛ گلشنی، فاطمه. (1402). چالشهای روانشناختی-حقوقی مسیر فرزندپذیری و فرزندخواندگی. هشتمین همایش ملی پژوهشهای نوین در حوزه علوم تربیتی و روانشناسی ایران.
حشمتی مولائی،نفیسه؛ کوچک انتظار، رویا؛ گلشنی، فاطمه. (1402). فرزندآوری زیستی و غیرزیستی. هشتمین همایش ملی پژوهشهای نوین در حوزه علوم تربیتی و روانشناسی ایران.
حشمتی مولائی، نفیسه. (1400). نقش متقابل روان و رسانه. مجله علمی تخصصی علوم انسانی و اسلامی در هزاره سوم. 2(1): 473-466.
روان هنر.(1400). کمالی، معین؛ حشمتی مولائی، نفیسه. تهران: نشر اتاق آبی.
Heshmati Molaie N, Koochak Entezar R, Golshani F (January 30, 2024) Providing Adaptation Solutions to the Problems Faced by Adoptive Families. Cureus 16(1): e53262. doi:10. 7759/cureus. 53262
Heshmati Molaie, Nafiseh; Koochak Entezar, Roya; Golshani, Fatemeh. (2024). Identification of Psychological Issues in Adoptive Families in Iran and Proposing Solutions for Their Adaptation. Journal of Assessment and Research in Applied Counseling. Volume 6, Issue 2, 120-128