معین کمالی
نایکسانی و یکسانی روانشناسی و سایکولوژی، و چشماندازهای آن در فلسفه مشاهده(هستبن و جهت)
بخش نخست
پیشنوشتار
نوشتار پیش رو درباره گستره یکسانی و نایکسانی روانشناسی و سایکولوژی[1] است. چرایی و بایستگی این جستار از دو [2]مساحی برخوردار است. از طرفی به انگیزه تبارجویی و فرهنگپژوهی بستگی دارد که دریابیم چگونه شیوه فراگیری و درک دانش روانشناسی بر مدار گزاره های وارداتی و پذیرش های گوناگونِ خوانش های فرهنگی دیگر[3] رسم و عاداتی برساخته، و چنان در آن جایگیر شده طوری که کاربرد اصلی این دانش در قید و بند مدیریت واردکنندگان و مصرف کنندگان آن درآمده و از تبار اصلی و کارآمدی های فرهنگی خویش دور گشته است. و از سویی دیگر در پی شناخت روانی هستم که ایستادگی اش را در خود مفهوم “روان” بنمایاند، و راههای طریقت خود را نشان دهد. پرسش من این است که آیا روانشناسی که بنیان آن در منش و سرشت فراوانی های تکین شده[4] و نژادگی ایرانی است، هنگام پیشوازی و فرمایش سازگاری با فرهنگ های انگلیسی زبان و بنیان های اروپایی که در آن پایداری و کاربرد یافته، امروزه چه پیکری را نشان می دهد. آیا آنچه که با نام های اندیشمندان و دانشمندانی چون جیمز،فروید،راجرز،بالبی،…در رویکردی ویژهبندی (تخصصی)شده و چشماندازمحور کار می کند توان یکسانی و همسویی را با گستره کلان عنوانِ روان دارد؟ و از سویی سرشت و جریانات راستین آن با چه روش هایی وچگونه ارزیابی می شوند و به چه سوی می نگرند؟
اندیشه “اصل مشاهدگی”[مشاهده به مثابه مصدر] که یافته بنشناختی پژوهش های من است خط گردش این نوشتار را پی می گیرد. بافت این نوشتار در پی بازگفت مسایلی است که نشان دهند که آنچه امروز در ایران روانشناسی[ترجمه سایکولوژی] خوانده می شود آیا توان دقت و ژرفنگری مفاهیم برخاسته از جان روان را دارد! پس در این راستا طرح پرسش های زیر اهمیت دارد:
*بایستگی نشان دادن ناسانی میان روانشناسی و سایکولوژی از چه بابت است؟
*آیا نهادهای رسمی آموزشی و پشتیبانی سایکولوژی توان دربرگرفتن پهنه روانشناسی را دارند؟
*بایستگی سایر محورهای اندیشه(ادبیات،فلسفه و هنر) در ورود به دشواری ها و پرسمان های روانشناختی چیست؟
*درک مشاهدگی به مثابه دو اصل هستبن و بنشناخت چگونه جایگاه روانشناسی را تعیین می کند؟
تفاوت روانشناسی و سایکولوژی
-سایکولولوژی چیست؟
سایکولوژی دانش نوینی است که به بررسی علمی رفتار و فرآیندهای ذهنی می پردازد و از میان رویدادهای تاریخ علم و فلسفه[از قرن 16میلادی]در بافتی با نقش های گوناگون سربرآورده. نقش هایی برآمده از دوگانگی دکارتی/دگرگونی های خوانش مسیحی/چرخش دیالکتیک های روح یونانی به ایدهالیسم آلمانی/ پیشرفت های طب و زیستشناسی و فیزیک/توسعه و دگردیسی جریان مفاهیم زبان شناختی و جامعه شناختی/بازآفرینی جانِ کلاسیک و سپس شکوفایی رمانتیسیسم/ دشواری ها و تعارضات برخاسته از انقلاب ها و جنگ ها /و سرانجام برپایی-چیرگی فنی ها و فرگشتی ها که محور لازم سنجش این جستار است.
این دانش در رده گردآوری و تکینسازی خود در رویکردهایی ژرف و کاری،در دیسمان های همبودی مانند خانواده و دستگاه های آموزشی- پرورشی تابان و گیرا بوده- برآمدن و رخنه گسترده رویکردهایی چون روانتحلیلی، رفتارگرایی، انسانمحوری،شناختی، و زیستی با آموزه هایی برخاسته از ساختارگرایی،رکارکردگرایی،رگشتالت،و زیستشناسی، در جنبه های فردی و همبودی قرن 20 و آغاز قرن 21 دارای اهمیت است. ولی این نقوش جاری و ساری همگام با گسترش ویژگی های مدرن و برمدرن فلسفه، هنر و فن را که در رده های گوناگون به زایش رشته ها و ویژهبندها(تخصص)انجامید، و فراخنای دانش را به هویت تکه ها و پاره ها[جزیینگری] کاهش داد، سایکولوژی را نیز تکه ای در کنار تکه های دیگر مانند جامعه شناسی، زبانشناسی، مردم شناسی، تاریخ، و اقتصاد بازشناخت. رویدادی که در روانشناسی رخ نمی دهد(بعد توضیح خواهم داد)…
اما شایسته است که در پرتو رمزگشایی چنین فرنامه[5]فشرده و تکه شده آشکار شود که این دانش از چه تباری و از چه بابت برخاسته، و به کجا می رود و فرجام آن چیست!
در میان انبوه همبسته هایی که “ویژهدانشی” چون سایکولوژی را پدیدار می سازند، آغاز کردن از چهره و لفظ نام آن سرراست ترین کار است زیرا رسیدن به سازو برگ و هسته آن از بابت روشنسازی و برونریزی توانایی ها و شدنی های آن آسان می سازد.
[Psukhe(Greek): breath,life,soul…17th century in latin:psyche]
واژه سایکی از پسوخه یونانی گرفته شده است. که در معنای زبانزد(مصطلح) آن نَفَس، زندگی و روح بازشناسی شده، اما کلمات زبانزد و جایگیر شده[آنچه امروزه آن را می شناسند] گاه کمتر و گاه بیشتر و گاه به شیوه تام، نایکسان از معنای نخستین آن هستند. به همین خاطر برای شناخت نهاده نخستین هر فرنامه(عنوان) بررسی هسته داستان های آغازین آن که امروزه در پیکر خوانش اسطوره نمودار گشته بایسته است. همانسان که پسوخه دارای شناسه، نقش و جایگاه ویژه ای در اسطوره است، که به نظر می آید کارایی آن در برپایی گرایش(رشته)سایکولوژی بیشتر از داستان های همپایی بوده که جهانشمولی روان آدمی را در سایکولوژی ابراز می کنند. پس سزاوار است که ارزش برآمدن سایکولوژی را از سامان تباری و پیکر نخستین واژه آن بازشناسیم. اگر معنای به کارگرفته شده همادی[6] آن که امروزه بی از پرسش های تاریخی-اسطوره ای، به گونه های سرسری و پوسته ای کردارساز گشته اند باره پروا نباشند، آنگاه زمینهساز گمراهی از برخی ناهمسانی های موجود با دانش روانشناسی گردیده، و یکسانانگاری سایکولوژی و روانشناسی پیامدهای ناگواری به همراه خواهد داشت[مانند کژروی از بنیادها و جریانات نژادگی ایرانی که کمینه[7] آن خواهد بود]…
پس روند بررسی دانشی ویژه چون سایکولوژی نیازمند کاوش در گردش سرآغاز آن است. اینک اگر واژه سایکی براحتی با نام هایی چون معنای نَفَس،زندگی و روح یکسان انگاشته شود پس نیازی به رویارویی پژوهش ویژه این گرایش نیست زیرا این نام ها در فراخنای دانش های فلسفی، الهیاتی و زیست شناختی سزاوار مطالعه هستند و تمرکز ویژه(تخصصی) به آنها، گمراهی افزونی به این مفاهیم فراخ می دهند، تا جایی که جهتیافته ها با جهتگیر یکسان انگاشته می شوند(در جستار مشاهدگی بدان می پردازم). پس شایسته است که بذر و رویش نخستینِ سایکی مورد نگریستن باشد تا نقش راستین و کاربری ویژه آن آشکار گردد.
*نمایی از اسطوره پسوخه
-در ایلیاد پسوخه جوهر یا جان زندگی است…
چیزی شبیه خون یا نفس:پسوخه جنگجویی در حال مرگ با خون او به زمین می ریزد و با آخرین نیمه نفس از تن او خارج می شود.گویی مواد حیاتی درون است و به محض زخم خوردن عمیق زدوده و تارک می گردد(خاستگاه آگاهی…جینز،ترجمه محیط).
-در اودیسه پسوخه به معنای زندگی است…
کرادی می تواند مهربان یا خشمگین باشد و می تواند چیزها را دوست بدارد یا ندارد. ولی پسوخه و اتور تطوری ندارند و تنها زندگی و شکم هستند.
پسوخه آخرین واژه ای است که “فضایی” در درون پیدا خود پیدا می کند. من فکر می کنم به خاطر این امر که پسوخه یا زندگانی، تا زمانی که فضایی شدن آگاهانه زمان آن قدر پیش رفته بود که انسان زندگی به معنای گسترده ی زمانی، و نه صرفا به معنای نَفَس و خون،داشته باشد…(خاستگاه آگاهی)
-اوریپید نیز عبارت “علاقهمند به پسوخه ی خود شدن”را به معنای چسبیدن به زندگی به کار می برد.
-جولیان جینز[8]: واژه جسم یا سوما در مقابل واژه پسوخه بوده. و به همین خاطر دوالیسم(دوانگاری)جداسازی ذهنی روح و جسم پدیدار گشته است… آیین هایی میان پسوخه و سوما پدید آمده بودند و درباره جایگاه پسوخه در بیرون یا درون سوما پرسش هایی وجود داشته است…
-در داستان آپولیوس، اروس فرزند آفرودیت، عاشق پسوخه می شود؛ که در فرجام ازدواجی که گذشتن از هنگامه های گوناگون است، فرزندی به نام شهوت زاده می شود…
-ارزیابی: واژه اسطوره ای پسوخه در کنار واژگان اسطوره ای دیگر مانند توموس، فرن، نوس، کرادی، و اتور از سویی و از سوی دیگر در شخصیت و جایگاهی مشخص از سایر خداگونه های یونانی-رومی تعریف و اعتباری جداگانه دارد[ اما چیزی ازکمبسامدی و آسیبپذیری آن در کنار عنوان های دیگر کم نمی کند]. این کردار دومی، در سیره تاریخِ توسعه و پژوهش نوزایی و پسانوزایی(رنسانس و پسا رنسانس) نیرو گرفت. نیرویی که گرایش دنبال کردن سیرخطی(طولی) زمان را که در تاریخ مسیحیتی سرشت هر سازه علمی-فلسفی را پیشه خود ساخته است. سیر خطی در کنار سیر چرخه ای-نورورزی/توازنی و تعارضی/و زمان پیدایشی، چهره ای جداگانه دارد؛ که فرآیندها و کارها را در یک خط مستقیم رو به جلو پیگیری می کند. تعیین گذشته-حال-آینده/دگرگشت های دیالکتیک تاریخی هگل/محورهای نگره فرگشتی(تکامل زیستی)، نمونه هایی از نگاه خطی به جهان و تاریخ آن است. در این شیوه نگریستن نمی توان خالی از جداسازی و سپس پیوند و سازگاری(کارکرد انضمامی) راهی برای دنبال کردن سامان خطی پیدا نمود. اگرچه در ادبیات کسانی چون هولدرلین و نیچه “روح دیونیسوسی” که استوار بر “یکی بودن(شدن) با همه چیزاست”، و فراتر از زمان خطی کردار دارد، و جایگاهی ژرف در ادبیات و فلسفه اروپایی یافته است؛ اما پدیدارگشتن ویژهمند ها(تخصص ها) ربطی به دیونیسوس ندارد.و گویی به سرشت آپولونیِ طرحافکن فردیت خداگونه ها باز می گردد…
این کردار خطی در هنگام بازاندیشی های پسانوزایی که با واژه “لوگوس” همپیمان بود سایکی را مانند واژگانی دیگر چون بیوس[9] ، که به بیولوژی انجامید، به واژه مرکب سایکولوژی برآهیخت. اگرچه این کردار مرکبسازی خود نیروی سومی را به وجود آورد که همان متخصص(ویژهکار) نام گرفت، و او را هم پاسدار “سایکی” نهاد و هم پرورش دهنده “لوژی”(شناسی)که ناگزیری این پاسداری چیزی جز نگاه علمی(تجربی-اثباتی)بدان نبود…
در رده دیگرچنین علومی ناگزیر از کردار رئالیستی هستند. یعنی علم در سیره بیرونِ واقعگرایی مانند سورئالیم[10] ورودی ندارد، مگر آنکه بخواهد آن ها را به شکار بررسی تجربی-اثباتی بکشاند. پس سیر خطی پژوهش در ابتدا عنوانی(فرنامه) را بر می گزیند، و سپس در راه های پر پیچ و خم به کشف، پروراندن و ترکیبات مناسب آن می پردازد. هنگامی که آن فرنامه راه خودپا را در امر مرکب خود-شناسی اش یافت ناگزیر برای اثبات خویش از اصول رئالیستی مانند قابل دیدن، همگانی بودن وپایایی که ویژگی های علم[ساینس] است بهره می گیرد…
چکیده:
-عنوان استوره ای پسوخه دارای شخصیت و شناسه مخصوص به خود است
-پسوخه در سیر خطی(طولی)که در آغاز و سیر ژرف خویش از ویژگی های تاریخنگاری مسیحی است مورد پژوهش واقع شده
-فرنام پسوخه در پیوند با جنبش های لوگوسی پسانوزایی و روشنگری به پسیکولوژی راه یافته و سر از واقعگرایی علمی درآورده
ایجاد رشته پسیکولوژی
همانطور که نوشته شد بررسی سیر خطی در پیدایش پسیکولوژی بایسته بوده طوری که تاریخ سایکولوژی را اینگونه باز می شناسیم: در سال 1879 ویلهلم وونت نخستین آزمایشگاه سایکولوژی را بنا نهاد. در این آزمایشگاه مسایل ذهنی آدمی[به ویژه هوشیاری] به صورت کمّی مورد بررسی قرار می گرفت. سپس یکی از دانشپژوهان وونت (تیچنر)به سایکولوژی اساسی ساختارگرایانه بخشید و بر ادامه شیوه “دروننگری” پابرجایی ورزید تا آزمودنی گزارش های درونی خود را بیان کند و رونویسی از آن صورت گیرد. ولی کارکردگرایان آمریکایی، ساختارگرایی را توضیح واضحات دانستند و در پی سازگاری با محیط و زندگی بهتر راه روانشناسی را به گونه ای دیگر، کاربردی و سودآور بازشناختند.در اروپا فروید تحت تاثیر روح پروسی، شعر و فیزیک و زیست و استوره را درهم آمیخت و به پیشواز سایکی در تحلیل هستی ناخودآگاه آن روی آورد. اما در آمریکا در ادامه راهِ کارکردگرایان، و بر سکوی تجربه تجربهگرایان، رفتارگرایانی چون واتسون و اسکینر به محرک ها و پاسخ های محیطی ارج نهادند، و داعیه تغییر و دگرگونی کودکان را در سامان های “شرطی سازی” اعلام نمودند. باز در اروپا دانشمندان مکتب “گشتالت” ، فیزیک و فلسفه معاصر(احتمالا نوکانتی) را با هوشیاری درآمیختند و برای بازشناسی ادراکات انسانی فراخواندند. و در آمریکا “انسانمحورانی” چون راجرز و مازلو در فکر شکوفایی انجامین سایکی برآمدند. در اروپا پیاژه سخت به مطالعه شناخت پرداخت و مراحل رشد شناختی کودک و نوجوان پایه های نهادهای آموزش و پرورش را در بسیاری از جوامع رونق بخشید و در آمریکا پردازش اطلاعات در پی یافتن راه های ذهنی-کارکردی خود مشتاق و دلیر بود و هست…
نتیجه آن که اروپا سایکولوژی را می کاشت و پرورش می داد، و آمریکا می ساخت و به کار می گرفت تا در این جریانات گام به گام به پیش رود تا امروز دانشجوی سایکولوژی به کلیت این تاریخ خطی مبادرت کند و خود سهمی از این حرکت را برسازد که بسیار دستاوردهایی ارجمند و پربار را در این پیشروی خطی به همراه داشته است…
اما از سویی رویهمرفته سایکولوژی این پیکره تاریخی را در مطالعه رفتار و فرآیندهای ذهنی فشرده ساخت.و با موضوعاتی فردی مانند وضعیت زیستی،فرآیندهای حسی،ادراک،هوشیاری،ناهوشیاری،حافظه،زبان و فکر،انگیزش و هیجان،تفاوت های فردی،…خود را از موضوعات بنشناختی -هستیشناختی،الهیاتی،معرفتشناختی و حتی نسبت به نهاده های همبودی جدا ساخت و تنها در نسبتی ویژه با آنها قرار گرفت[مانند روانشناسی اجتماعی که همچنان رابطه فرد با گروه و تاثیر گروه بر فرد را بررسی می کند].این کردار یعنی علمی شدن،تخصصی شدن.تا حتی سایکولوژیست هایی چون فروید و راجرز که اعتبار نظریات علمی آنان مورد تردید قرار گرفت اما آنان نیز برای بازگفت علمی مسایل ناخودآگاه[علم تداعی آزاد و تعبییر رویا-فروید] و آزمون های مراجعمحور(راجرز) همت گماردند تا جایی که فروید هنر،خدا،دین و سایر اراده های بشری را به سامانه پیوندهای سایکی کاهش داد و به سان همان خوانش های خطی[مانند فازهای رشد روانی-جنسی] را به نام سایکوآنالیز پدید آورد.ویژهکاری های واتسون و اسکینر سایکی را در میان دیوارهای فنی(مهندسی)[محرک-پاسخ] قرار داد و آن را بر سیاق شرطی سازی و تغییر بازشناسی کرد.و رویکرد پردازش اطلاعات مانند کوپیدو[11] شیفتهوار سایکی را به شناخت میزان فراوانی و ضریب اطلاعات دعوت کرد،گویی هر محدوده ای برای سایکی بنا شد به غیر از خودیابی اش در بن خویش!
دانشجوی سایکولوژی بر روندی که روشهای بررسی علمی[مانند زمینه یابی وآمار]می طلبد باید به ابعاد سایکی به طور ویژهمندانه رسیدگی کند و این مطالعات که امروزه در عنوان های ترکیبی مانند رفتاری-شناختی نیز وجود دارد همچنان نیازمند شناخت فنون ساختاری و کارکردی است.از آنجایی که تخصص(ویژهبندی)عموما کرداری فنی است سایکولوژی نیز از این کردار بری نیست و پیوسته به کار مهندسی و فنپروری سایکی مبادرت می کند.طوری که مثلا پایاننامه ها باید بر اصول کمی و کیفی بر سازه آمارها و روشهای تحقیق استوار گردند.اما پرسش اساسی این است که سهم روان فرد در این پردازش های ویژهبندی شده و انبوهساز چیست؟
چکیده:واقعگرایی علمی در سازه خطی زمان و چیرگی کارداران فنی بایستگی اساسی سایکولوژی بود که در برخورد و بازنگری میان سایکولوژیست ها پرورده می گشت تا جایی که ناخودآگاهگرایانی چون فروید را نیز ناگزیر از آن می ساخت.سایکولوژی پیوسته میان ساختارگرایی و کارکردگرایی های فنی و برآمده های آن رشد کرد که همچنان ادامه دارد و به نظر می رسد سهم “اصالت روان” در آن نادیده گرفته می شود…
*منظور از فنی شدن سایکولوژی چیست؟
آدمیان در رده پدیداری خویش دارای طرحدان یا جهانبینی ویژه ای هستند که رمزهای هستندگی آنان را در هر خیز و خروش و حالاتی نمودار می کند.مثلا طرحدان یک بازاری با سودآوری بیشتر و زیان کمتر تا حتی درباره شیوه خداپرستی او کار می کند طوری که خدا برای او تنها مفهوم رزاق و حامی مالی او را می رساند[ نه اوصافی دیگر از خداوند!]…در میان این طرحدان ها گستره و توسعه فنی ها در تاریخ امروزین چیرگی پایداری بر طرحدان هایی چون علوم انسانی داشته طوری که امروزه مرز جداسازی مهندسان علوم انسانی با نژاده های علوم انسانی بهراحتی شناختنی نیست و به اشتباه نام هایی چون روانشناس و جامعه شناس که از پایه باید دارای جهانبینی علوم انسانی باشند و دارای کشش و اصالت استواری باشند به مهندسان فنپرداز “نسبت های داده” پیوست می شود.طرحدان فنی[ یا تیپ فنی] خود را در جایی از هستی نمی بیند[مانند در روان بودن،در جهان بودن…]بلکه خود را “بر جایی یا در برابر” گونه های هستی می بیند که باید آن را دستکاری کند و در جهت آسان کردن پیچیدگی های وجودی و طبیعت کوشا باشد.
“این تیپ شناختی جهان و مناسبات میان آن ها را چونان دستگاهی مکانیکی درک می نماید که در آن واسطه ای مستقیم و ساده میان ادراکات حسی و تاثرات ذهنی برقرار بوده و ذهن انسان در آن نقش گیرنده ای را بازی می کند که دریافت های حسی را بی هیچ پردازش و تصرفی به واکنش های مطلوب تبدیل می کند در این منطق شناختی هر رابطه را می توان به روابط میان اشیا تقلیل داد به طوری که هر تصرفی در اشیا ممکن و مقدور است.در این منطق هیچ امری ناممکن به نظر نمی رسد و یادگیری و مهندسی روابط انسانی در هر زمینه ای کلید واژه درک این منطق در مناسبات انسانی است…”(رحیمی-سبک های هفتگانه شناختی 1400)
پافشاری در کمّی کردن داده های آماری و شیوه های دستاندازی هایی چون شرطیسازی، تقویت های رفتاری و ذهنی، پافشاری برای عددسازی و جدولسازی برای پذیرش پایان نامه ها،پذیرش و دادن مجوز به مهارتهای آموخته شده ی تصرفپذیر فارغ از درک اصالت و کشش پایدار(طرحدان) علوم انسانی، استفاده های التقاطی از فیزیک و زیست و شیمی برای توضیح و توجیه حالات انسانی(چه در فضای رسمی و چه غیر رسمی) همگی نمونه هایی از طرحدان های فنی بر علوم انسانی هستند. سزاوار است که با طرح پرسش هایی دقیق و بنشناختی به دست فیلسوفان اصیل که به بایستگی های بن پایبند هستند به این موضوع رسیدگی شود که کارورزی هایی که امروزه به نام علوم انسانی[و در اینجا به طور خاص به روانشناسی ]می پردازند براستی آیا سرشتی در خور علوم انسانی و اصیلان آن دارند،یا از راه های فنی و چیرگی بر گونه های هستی بدان نگریسته می شود!…
آهنگ من این نیست که بگویم سایکولوژی به تمامی فنی شده بلکه چیرگی فنی ها بر آن بسیار گسترده است. تا جایی که بسیاری از اعتبارهای رسمی تنها با توان درک فنی توسط استادان و دست اندرکاران این دانش فراهم می شود و از سویی در میان طرحدان های بازاری با مهارتهای التقاطی به دست آمده از فن و دور از اصالتجویی(نژادگی)، دانش سایکولوژی دچار برپایی کلاس و جلسات مردم پسند و غیر رسمی گشته…کمبود سازه های پرسشگری و اندیشگری میان پژوهشگران “در هستنده”(اصیل)که زاده بررسی های اندیشمندانه هستیشناختی و شناختشناسی است، راه علوم انسانی را به راهزنی های فنی دچار می سازد. سزاوار است که این جستار در ردیف پیشین(تقدم) و پسین(تاخر)درک شود و خطاهای بنیادی اِسناد که صفت و رفتار را در هم می آمیزد رخ ندهد! زیرا هرگز نمی خواهم بگویم که فنی ها نباید در روانشناسی دست داشته باشند! بلکه آهنگم این است که بگویم بنیان علوم انسانی به رهبری آنان خاموشی و واپسرانی به همراه دارد و آنان باید تنها به کارگری در علوم انسانی بسنده کنند؛ نه قانونگذاری و نظریه پردازی… ادامه دارد…
معین (سید مهدی)کمالی(روانشناسی ایرانی)
[1] psychology
[2] پیمودن و اندازه گیری
[3] علوم انسانی غربی
[4] کثرتی که به کل تبدیل می شود
[5] عنوان
[6] عمومی
[7] حداقل
[8] پژوهشگر سایکولوژی(1920-1997)
[9] bios
[10] فراواقع گرایی-جنبشی هنری و نزدیک به تعابیر رویا و ناخودآگاه
[11] اسطوره رومی- خدای عشق